به گزارش سرویس مسجد پژوه پایگاه تخصصی مسجد؛ در سرزمین ایران امام زادگان جلیل القدر فراوانی به خاک سپرده شده است، از جمله این سادات گرانقدر جناب احمد بن موسی بن جعفر ملقب به شاهچراغ و اولاد امام موسی کاظم(علیه السلام) است که مادر ایشان ام احمد نام داشت.[1] ایشان از جمله امامزادگان معروفی است که در زمان خلافت مأمون به سمت ایران سفر کرد و با متوجه شدن خبر شهادت امام رضا (ع)، در حوالی شیراز ماند و در همانجا نیز به فیض عظمای شهادت نایل شد.
روز جمعه ۵ خرداد ۱۴۰۲، ششمین روز دهه کرامت امسال، بزرگداشت حضرت احمد بن موسی الکاظم شاهچراغ (ع) روز «آستان احمدی، ستاره درخشان و ماندگار تاریخ» نام گرفته است به همین مناسبت، بخش از جایگاه و منزلت احمد بن موسی بن جعفر (شاهچراغ) و ولایتمداری این امامزده محترم را، که البته در کلام و کاغذ نخواهد گنجید، در این یادداشت تقدیم میکنیم.
جایگاه و منزلت احمد بن موسی بن جعفر(شاهچراغ)
مورد عنایت و محبت امام معصوم
منابع اسلامی از احمد بن موسی بن جعفر به بزرگی، تقوا، دیانت و ژرف اندیشی یاد کرده اند به طوری شیخ مفید در توصیف و منزلت ایشان این چنین یاد کرده است: و احمد بن موسى مردى کریم و بزرگوار و پارسا بوده، و حضرت موسى بن جعفر علیه السّلام او را دوست داشت و مقدم می داشت، و مزرعه خود که معروف بود به بسیره را به او بخشید، و گفتهاند: احمد بن موسى رضى اللَّه عنه در زمان خود هزار بنده آزاد کرد.[2] این نقل شیخ مفید به خوبی گویای این است که جناب احمد بن موسی مورد توجه، محبت و عنایت امام معصوم(علیه السلام) بوده است. بدون شک عنایت و محبت شخصی هر چند ارتباط نسبی هم وجود داشته باشد خالی از حکمت نیست.
بصیرت و ولایت مداری
از آنچه در کتب تاریخی در احوالات احمد بن موسی نقل شده به خوبی می توان بصیرت، آگاهی و ولایتمداری جناب شاه چراغ را اثبات کرد، شتافتن برای دیدار امام معصوم از مدینه به طوس آن هم با مشقت و سختی به خوبی گواه بر محبت و عشق ایشان به مقام ولایت است. در نقل این مسافرت آمده است: « احمد بن موسی(ع) همراه با کاروانی عظیم که جمعیت آن تا پانزده هزار گزارش شده است به ایران مهاجرت کرد.[3] البته در برخی نقل ها این تعداد کمتر گزارش شده است.»، در توصیف ولایت مداری و بصیرت ایشان همین بس که شیفته جاه و مقام و منزلت دنیوی نبود، به طوری که بعد از شهادت پدر بزرگوار خود در حالی که عده ای این چنین می پنداشتند که او به خاطر دیانت، پارسایی و دانش جانشین پدر خود خواهد بود، مردم و دوستان خود را بیعت با امام علی بن موسی الرضا (ع) دعوت می کنند و ایشان را واجب الاطاعه میخوانند.
از جمله اوصاف و فضایل اخلاقی و دینی ایشان شجاعت و دلیرمردی است، شجاعتی که در نهایت موجب می شود در مسیر دفاع از مقام ولایت و امامت به مقام شامخ شهادت نایل آید.
برخی کتب تاریخی همچون ملل و نحل در خصوص این واقعه به این مطلب اشاره کرده اند: چون خبر شهادت امام موسی کاظم(علیه السلام) در شهر پیچید مردم بر در خانه «ام احمد» گرد آمدند و حضرت سید میر احمد را به مسجد بردند. زیرا از نظر جلالت و قدر و شخصیتی بارز و مطلع بر عبادت و طاعت و نشر شریعت و احکام داشت و همچنین صاحب کرامت و کارهای خارق العاده بود، مردم این چنین می پنداشتند که پس از امام موسی بن جعفر (ع) امام بحق و خلیفه مسلمین فرزندش احمد است،... ولی ایشان با روشنگری و برطرف کردن شبهات به همه اعلام داشتند که من خودم در بیعت برادرم (علی بن موسی) هستم. بدانید بعد پدرم برادرم علی بن موسی (ع) امام و خلیفه بحق و ولی خداست، از این رو بر من و بر شما واجب است که امر آن امام را اطاعت کنیم، و به هر چه او امر می کند گردن نهیم، ایشان در آن مجلس به بیان فضایل و مناقب امام علی بن موسی الرضا (ع) می پردازند و مردم را منقاد و مطیع امام می نمایند.[4] سپس همگان با علی بن موسی (ع) بیعت کردند و امام رضا (ع) در حق برادرش دعا کرد.[5]
شجاعت و دلیرمردی و شهادت
از جمله اوصاف و فضایل اخلاقی و دینی ایشان شجاعت و دلیرمردی است، شجاعتی که در نهایت موجب می شود در مسیر دفاع از مقام ولایت و امامت به مقام شامخ شهادت نایل آید، برخی کتب شرح ماجرای شهادت ایشان را این چنین نقل کرده اند: زمانی که مأمون (لعنت الله علیه) خلیفه عباسی حضرت علی بن موسی (ع) را به خراسان طلبید، جناب احمد بن موسی ((ع)جهت دیدار و ملاقات برادر و امام خود با جمعی از امام زادگان و محبان خاندان عصمت و طهارت راهی طوس می شوند، در نزدیکی شیرازی خبر شهادت امام به جناب احمد بن موسی می رسد، از طرفی مأمون نیز که از حرکت امام زادگان به قصد خراسان اطلاع می یابد به جمیع احکام و عمال خود از جمله «قُتلُغ خان»، حاکم شیراز دستور می دهد که هر کجا بنی فاطمه و اولاد پیغمبر را یافتند به قتل برسانند[6]و این ملعون نیز در هشت فرسخی شیراز مانع حرکت امام زادگان می شود.[7] حضرت احمد بن موسی (ع) که وضع را این چنین می بینند، متوجه می شوند که راهی برای بازگشت وجود ندارد، به یاران و همراهان خود این چنین اطلاع می دهد که هدف این لشکر ریختن خود فرزندان علی بن ابی طالب است هر کس از شما مایل است می تواند به مدینه برگردد و جان خود را از این مهلکه نجات دهد ولی من چاره ای جز جهاد با این اشرار ندارم.[8]
کرامتی از شاه چراغ
سید نعمت الله جزایری در یکی از کتب خوب به نام انوار نعمانیه در احوال مؤلف می نویسد: مدت نه سال در شیراز بودم، به قدری در این مدت از گرسنگی و دیگر مشکلات رنج و دشواری بر من وارد شد که کسی جز خدای متعال در این مدت بر آن واقف نبود آنچه در یاد دارم چهارشنبه یا پنج شنبه بود در حالی که از خوردنی جز آب در اختیار نداشتم با همین وضع به سر بردم تا شب جمعه فرا رسید از شدت گرسنگی و کثرت رنج و تعب گویا مانند اینکه دنیا به دور سرم می چرخید و همه جهان در چشمم تیره و تاریک شده بود، در چنین شرایطی که داشتم به روضه مطهره حضرت احمد بن موسی مشرف می شدم خطاب به ایشان عرض کردم من مهمان شما هستم تو به حال من واقف هستی در همین شرح ماجرا بودم که مرد سیدی مرا به اطعام خود دعوت کرد، و بدون آنکه سخنی به او گفته و چیزی از وی طلب کنم قوت آن شب را داده و از رنج گرسنگی نجاتم داد سپس خدای متعال را به جای آن شکر کردم.[9]
پی نوشت ها:
[1]. مجلسی، بحارالانوار، ۱۴۰۳ق، ج۴۸، ص۳۰۸.
[2]. مفید، الارشاد، ۱۴۱۳ق، ج۲، ص۲۴۴. «وَ کَانَ أَحْمَدُ بْنُ مُوسَى کَرِیماً جَلِیلًا وَرِعاً وَ کَانَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى ع یُحِبُّهُ وَ یُقَدِّمُهُ»
[3]. سلطان الواعظین، شبهای پیشاور، ۱۳۷۹ش، ص۱۱۷.
[4]. دو رساله در حالات و کرامات حضرت شاه چراغ(ع)، دکتر محمد یوسف نیری، ص91، به نقل از ملل و نحلل شهرستانی.
[5]. بحرالعلوم، تحفة العالم، ۱۴۰۱ق، ج۲، ص۲۷.
[6]. دو رساله در حالات و کرامات حضرت شاه چراغ(ع)، دکتر محمد یوسف نیری، ص93.
[7]. سلطان الواعظین، شبهای پیشاور، ۱۳۷۹ش، ص۱۱۷.
[8]. دو رساله در حالات و کرامات حضرت شاه چراغ(ع)، دکتر محمد یوسف نیری، ص93.
[9]. همان، ص 187.
پایان پیام/