به گزارش پایگاه اطلاع رسانی مرکز رسیدگی به امور مساجد؛ مسجد ایده؛ وقتهایی هست که در ثانیهشمار هیچ ساعتی نیامده و هیچ تقویمی آن را ثبت نکرده است، وقتهایی از جنس خانه تکانی دل، که تا سر میرسد به شور و هیاهو میافتی و میخواهی زودتر وقت دلت را تنظیم کنی تا مبادا از قرار مهمانی جا بمانی. اعتکاف رمضان هم از آن وقتهاست که شاید کمتر بدان توجه کردهایم اما روایات آن را بهترین و پرسفارشترین سنت پیامبر دانستهاند، که چون وقتش میرسید آستین همت بالا میزد و دامن خدمت بر کمر، تا سجادهنشین کوی دوست باشد.
داستان آمدن اعتکاف به مساجد در دو دهه اخیر، قصههایی است که شنیدنش را باید غنیمت جست چرا که قصه رحمتی است که فرش راه آمدنمان به قرار دل شده است. ابتدای شهر کاشان، در خَم بلوار قطب راوندی، خیابان شهید بدیعی، مسجدی هست که قصه متفاوتی برای اعتکاف دارد. مسجدی در حاشیه شهر که امروز یکی از بزرگترین میزبانان معتکفین شهر شده است. قصه این مهمانی پرشور را بروایت خادم مسجد، حاج علی بدیعی دنبال میکنیم:
ایدهها
به ساعت میهمانی رسیدیم
10 سال پیش هنوز بنای مسجد امالبنین(س) تمام نشده بود. 15روز مانده بود تا مراسم اعتکاف رجبیه. جرقهای در ذهنم خورد که امسال در مسجد اعتکاف برگزار کنیم. به ستاد اعتکاف شهر اعلام کردیم میخواهیم برای اعتکاف همکاری کنیم. آمدند دیدند و قرار شد 40 نفر معتکف معرفی کنند. هنوز جلوی مسجد آماده نبود، پنجرهها نصب نشده و کف پر از خاک و ماسه بود. با معمار که صحبت کردیم گفت یک ماه کار دارد. گفتیم میخواهیم 12 روزه آماده شود. گفت سخت است اما شدنی است.
چند نفر شدیم و صبح تا شب 12 ساعته کار کردیم. به همه گفتیم بیایند کمک و هر کس یک ساعتی قبول میکرد و اینطور زمانها جفت و جور میشد. در مدت 7 روز سقف مسجد را زدیم. پنجرهها را هم دادیم بسازند اگر نشد نایلون بزنیم. جوشکاری آمد گفت من تمام کار پنجره را میکنم. در کوچه مقابل مسجد کار خود را انجام داد.
ظهر روزی که قرار بود نیمه شب معتکفها بیایند و مستقر شوند مسئول ستاد آمد دید هنوز وسط مسجد پر از خاک است. گفت چرا اینطوری است؟ چرا با آبروی ما بازی میکنید؟ گفتم آبروی که؟ گفتم شما بگویید معتکفین 8 شب به بعد بیایند. گفت اینجا؟ گفتم بله. اما با حالت قهر رفت. همه آمدند، کولر گذاشتیم، پایهها و کف هنوز خیس بود و لذا مسجد خنک بود. ماسه را ریختیم کف مسجد و شمشه کشیدیم و آب بستیم و کوبیدیم تا صاف شد و دو ساعته کف تمام شد.
فرش نداشتیم رفتیم کارخانه برادرم، رفتم و یک ماشین فرش گرفتم. زیر فرشها نایلون گرفتیم و بعد پهن کردیم کف مسجد. جالب این بود که آن شب همان ساعت مسجد آماده شد. چون دیوارها خیس بود، معتکفها بیشتر دوست داشتند این طرف مسجد که نیمهکاره بود باشند. اینطور اعتکاف را شروع کردیم و آن سال اعتکاف خوبی برگزار شد.