به گزارش پایگاه تخصصی مسجد، آیت الله حاج میرزا عبدالکریم حق شناس تهرانی در سال 1298 شمسی در خانوادهای متدین در تهران متولد شدند. نام پدرشان علی و نام خانوادگیشان صفاکیش بود، پدر وی در فرمانداری آن روز تهران صاحب منصب بود و به همین جهت به علی خان شهرت داشت. او سه فرزند داشت ولـّی، کریم و رحیم. منزل مسکونی پدریشان در خیابان عین الدوله یا ایران کنونی قرار داشت که جزء محلّات نجیب تهران بود. پدر در ایّام صباوت فرزندان خویش وفات یافت ؛ ولی مادرشان تا آن زمان که ایشان به سن پانزده شانزده سالگی برسند در قید حیات بود.
تحصیلات
مرحوم آیتالله عبداکریم حقشناس تحصیلات مقدماتی و ادبیات را نزد آیتالله محمدرضا تنکابنی و بخشی از معقول را از مرحوم مهدی آشتیانی و فقه و اصول را در قم نزد آیاتعظام سید محمدتقی حجت و سید احمد خوانساری و سید حسین طباطبایی بروجردی فرا گرفت. مدتی نیز از درس فقه و اصول آیتالله سید روحالله خمینی(ره) بهرهمند شد و مراوداتی نیز در بحث اخلاق با وی داشت. او همچنین از شاگردان آیات عظام سید علی حائری و شیخ محمدحسین زاهد و درس عرفان آیتالله محمدعلی شاهآبادی بود.
آیتالله حقشناس اجازه اجتهاد خود را از افرادی چون آیاتعظام سید ابوالقاسم خویی، سید محمد حجت، شیخ عبدالنبی عراقی و آیتالله شاهآبادی دریافت کرد و افزون بر زبان عربی به زبانهای فرانسه و انگلیسی هم مسلط بود.
عزیمت به تهران
در سال ۱۳۷۳ قمری که شیخ محمدحسین زاهد تهرانی معروف به زاهد نفت فروش، در مسجد امینالدوله واقع در بازار درگذشت، بنا به درخواست اهل مسجد و محل از آیتالله بروجردی، ایشان از آیتالله عبدالکریم حقشناس خواست تا برای حل مشکلات دینی و رسیدگی به امور شرعی آن مسجد، به تهران عزیمت کند.
آیت الله حقشناس در اینباره گفته بود: «بازگشت به تهران برای من بسیار گران بود، قم برای من محل پیشرفت و ترقی علمی و عملی بود و به هیچ وجه میل آمدن به تهران را نداشتم.» وی برای مشورت نزد آیتالله روحالله خمینی(ره) میرود که از وی میشنود: «وظیفه است باید بروید.» میپرسد: «شما چرا نمیروید؟» که امام خمینی(ره) میفرماید: «به جدّم قسم اگر گفته بود روحالله بیاید، من میرفتم.»روزهای سختی بر او گذشته بود.
سرانجام حقشناس به تهران آمد و تا پایان عمر به تعلیم دروس اخلاق و امور دینی به جوانان، طلاب و کسبه مشغول بود. او مدتی نیز رئیس سپهسالار قدیم(شهید بهشتی فعلی) و مدرسه فیلسوفالدوله بود و در آنجا به تدریس مکاسب و کفایه در فقه و اصول و منظومه سبزواری در حکمت مشغول بود.
درگذشت
آیت الله حقشناس در سن ۸۸ سالگی درگذشت. پیکرش در ۲ مرداد ۱۳۸۶ به سوی شاهعبدالعظیم تشییع و در آنجا به خاک سپرده شد.
فرازهایی از زندگی مرحوم آیت الله حق شناس
از مادر بزرگوارشان یاد و برای او طلب مغفرت می کردند، و خود را وامدار او می دانستند، و می فرمودند : مادرم سواد نوشتن و خواندن نداشت؛ اما به خوبی قرآن و مفاتیح را می خواند، و حتی آیات مبارکه قرآن را در میان کلمات دیگر تشخیص می داد، و این را به خوابی که از امام امیر المومنین علیه السلام دیده بود مربوط می دانست. در آن رویا ایشان امام را دیده بود که به او دو قرص می دهند. یکی از آنها را شیطان می دزدد؛ اما او موفق می شود که دیگری را بخورد. بعد از اینکه صبح از خواب برخاسته بود دیگر می توانست قرآن را بشناسد و بخواند. در مورد دقت و مواظبت او در امر تربیت فرزندان می فرمودند: روزی ناظم مدرسه مشق نوشته های مرا دید، عادت من این بود که مشق های مدرسه را ،کج می نوشتم. او با تَشَر به من گفت چرا نردبان درست کرده ای؟ دستت را بیاور. آنوقت با چوب آلبالوئی که به دست داشت، ده بار بر کف دست من زد. دستم ورم کرده بود . ظهر در خانه دست ها را به مادر مرحومه ام نشان داده و شکایت کردم ،گفتم : مادر ببین دستم مثل نان تافتون شده است. فرمود: اگر ناظم با من محرم بود ، دست او را می بوسیدم ، و تشکر می کردم. اینقدر باید از این چوب ها بخوری تا آدم شوی. در مورد پدر نیز می فرمودند: روزی با برادر بزرگترم در کوچه بازی می کردم که پدر رسید. برادر بزرگتر به یک سو و من به یک سو رفتم، و در آخر خاله ام مرا به آغوش گرفت، و به دفاع از من برخاست، و گفت : نمی گذارم بچه ام را تنبیه کنید. این نوع برخورد از نوع تربیت های قدیمی بوده و امروزه منسوخ شده است؛ اما ایشان از پدر و مادرشان که این قدر به سرنوشت فرزند خود می اندیشیدند، تقدیرکرده، و می فرمودند:زحمات ایشان مایه ی تربیت ما بود.
بعد از فوت پدر، مادر همچنان فرزندان خویش را در کفالت داشت؛ اما با وفات مادر با اینکه عموهایشان در قید حیات بودند، و ممکن بود همه بچه ها به خانه عموها بروند؛ ولی دایی بزرگ حاج میرزا علی سودبخش مقدم ، پیشقدم شده و گفته بود: از میان بچه ها کریم به منزل ما بیاید. او بچه ی ما باشد. بدین ترتیب دو سه سالی در منزل دائی به سر بردند. در این دوره به دبیرستان دارالفنون می رفتند. حاج دائی می خواست ایشان بعد از دوره درس به بازار برود، و به کسب و کار بپردازد، وشاید با خانواده ی ایشان پیوندی پیدا کند. دارالفنون هم دانشگاه و هم ادارات دولتی را نوید می داد؛ راهی که برادران ایشان برآن رفتند. اما تقدیر چیز دیگری می خواست، و ایشان در اواخر دوره ی دبیرستان به چیز دیگری دل بسته شده بود.
این انقلاب روحی که ایشان را از جمع فارغ التحصیلان دارالفنون جدا، و شیفته ی مسائل معنوی و علوم دینی می نماید چه بود؟ هیچکس از آن اطلاعی ندارد ! امّا من به یاد دارم که خود ایشان فرموده بودند : من در همان سنین از مادر مرحومه ام خوابی دیدم. ایشان در عالم رویا دست دراز کرد، و لامپ برق سقفی را با سیم آن کند، و به دست من داد. لامپ همچنان روشن مانده بود، یک چراغ پر فروغ در زندگی ایشان روشن شد، آن تحول روحی را ما از این واقعه ناشی می دانیم، و فکر می کنیم ایشان به دنبال این خواب، به درک محضر عالم عامل ثقه الاسلام شیخ محمد حسین زاهد موفق می شوند .مرحوم شیخ محمد حسین زاهد تحصیلات زیادی نکرده بود؛ امّا بسیار وارسته و از دنیا گذشته و زاهد بود ، و به عنوان یک مربی، بسیار موفق. شاگردان زیادی تربیت کرده داشت که بعضی از آنها بعدها به مقامات عالی رسیدند. استاد وقتی از اوضاع زندگی ایشان آگاه می شود، می فرمایند: برای مومن شایسته نیست که دست بر سفره ی دیگران داشته باشد .بدین ترتیب از خانه دائی خارج شده و به دنبال کار برآمدند. در بازار راهی باز می شود، و ایشان که ریاضیات جدید و زبان فرانسه را به خوبی می دانست، قبول می کند کار حساب و کتاب یکی از تجّار را به عهده بگیرد. این شغل در آن روزگار میرزائی خوانده می شد، و اصطلاح حسابداری هنوز در عرف مردم وجود نداشت، ایشان می فرمود: دفتر حساب دو نوع بود: حساب عادی و حساب دوبل . ایشان با اینکه حساب دوبل هم بلد بود، و این حساب پیشرفته تر و حقوق آن بیشتر بود آن را رد کرده و همان حساب ساده را به عهده گرفت. بر سر حقوق ماهانه هم صحبت شد. ایشان از مقدار حقوق می پرسد. آنها بین20 تا 25 تومان می گویند، و ایشان پیشنهاد 3 تومان می دهد، تعجب می کنند ، و می پرسند چرا؟ می فرمایند: من حقوق کمتری می گیرم تا بتوانم نماز و درسم را سر وقت به جا آورم.
در هر صورت بعد از مدتی ایشان از تعلیمات آقا شیخ محمد حسین زاهد مستغنی می شوند، و از او در خواست استاد بالاتر می نمایند. از آن به بعد به همراهی این عالم وارسته یا به تنهایی، به محضر بزرگان علمای تهران می روند، تا از آن میان استادی انتخاب کنند.
سر انجام مرحوم آیت الله میر سید علی حائری معروف به مفسر را مییابند
میفرمودند :شب قبل از اینکه ما به محضر ایشان برسیم، در عالم رویا سیّد بزرگواری را که بر منبری نشسته بود به من نشان دادند، و او بایستی سمت تربیت مرا بعهده بگیرد. فردا وقتی به محضر آیت الله حائری رسیدیم ، همان بود که دیشب دیده بودم، و ایشان تا پایان عمر خویش( 1313 ش) سمت تربیت حاج آقای حق شناس را بعهده داشتهاند. میگفتند: گاه مسائلی پیش میآمد که از هیبت استاد نمیتوانستم به نزدیک رفته و از او سوال کنم؛ امّا خود ایشان، بدون اینکه من چیزی پرسیده باشم ،درضمن صحبت، جواب سوال مرا میفرمود، و مرا از حیرت بیرون می آورد.
حاج آقای حق شناس بعد از دبیرستان همانطور که کار میکردند، به دروس علوم دینی نیز مشغول شدند، و این علوم را با علاقه وشدت دنبال میکردند.در آن دوره در یکی از حجرات مسجد جامع تهران - که کنار شبستان چهل ستون، چند حجره برای طلّاب داشت - سکونت داشتند. نقل میکردند: در اوایل دوران تحصیل ، به ناراحتی سینه دچار شده بودم، حتی گاه از سینه ام خون می آمد . سل مرض خطرناک آن دوران بود. بیماری من احتمال سل داشت، دکتر و دارو افاقه نمی کرد .
یک روز تمام ذخیره های خود را که از کار برایم باقی مانده بود، ( حقوق روزی یک ریال میشد. نیمی از آن را خرج و نیم دیگر را ذخیره میکردم) صدقه دادم. شب هنگام در عالم رویا حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه را زیارت کردم، و به ایشان التجا بردم. دست مبارک را بر سینهام کشید، و فرمود: این مریضی چیزی نیست، مهم مرضهای اخلاقی آدم است، واشاره به قلب می فرمود. سینه بهبود یافت. بعد که به خدمت آیتالله میر سید علی حائری رسیده و جریان را بازگو کردم، خیلی تشویق فرمود، و اضافه کرد؛ امّا مواظب باش که ناپرهیزی نکنی.
سربازی و تغییرنام
جریان سربازی پیش میآید، و به همین جهت شناسنامه را تغییر میدهند، و کریم به عبدالکریم و صفاکیش به حقشناس تبدیل میشود، سن هم ده ،دوازده سال یا حتی بیشتر اضافه گردید لذا تولد ایشان در شناسنامه 1285 شمسی میباشد ، و بدین ترتیب مسئله سربازی به عنایت حل شد.
آیت الله حق شناس با نهایت علاقه وعشق به درس ادامه میدادند ، و چنان که گفتیم در کنار درس کار نیز می کردند. معالم را نزد آیتالله شاه آبادی تعلیم می گیرند .یک هم درس باهوش به نام شیخ حسن قهرمانی داشتند که آنقدر با استعداد بود که مرحوم شاه آبادی می فرمود : خود من با شما مباحثه میکنم .از همان دورانی که شرح لمعه میخواندند، یک هم بحث و درس دیگر با استعداد و خوب پیدا میکنند به نام میرزا ابوالقاسم گرجی، که بعد ها به دلایلی به دانشگاه رفتند، و با نام دکتر ابوالقاسم گرجی استاد ممتاز دانشگاه بودند. ما ذکر خیر این دو هم درس مکرر از زبان آقای حق شناس شنیده شده بود . نامی از استاد لمعه و قوانین ایشان نمیدانیم و تنها از ایشان شنیده بودیم، بخشی از لمعه را نزد آیتالله حاج میرزا عبدالعلی تهرانی خواندهاند ؛ امّا در سطوح عالیه رسائل و مکاسب و کفایه ایشان یک استاد بزرگ داشتهاند که نام او را نمیدانیم، و یک استاد دیگر، مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد رضا تنکابنی که دانشمند وارسته و بزرگی بود ، و شاگردی آخوند ملا کاظم خراسانی را افتخار داشت. در همین دوران به محضر آیتالله شاه آبادی مشرف میشوند که تا پایان عمر از ایشان به تجلیل فراوان نام میبردند. منظومه حکمت که همراه با عرفان تدریس میفرمود ، و بخشی از کفایه را از درس آن عالم بزرگ میآموزند. وقتی تدریس منظومه به محضر آیتالله شاه آبادی پیشنهاد شده بود ایشان فرموده بود: من وقت ندارم؛ لذا قرار شد در ضمن راه درس برقرار گردد. من دیده بودم که ایشان مقایسه میفرمود درس کفایه آیت الله تنکابنی و آیتالله شاه آبادی را و درس آیت الله شاه آبادی را ترجیح میداد.
در همین دوران به درس یک استاد بزرگ دیگر نایل میشوند ، آیت الله شیخ ابراهیم امامزاده زیدی که مردی عارف و اخلاقی بود، و محضر درس آخوند ملاحسینقلی همدانی استاد درجه اول اخلاقی نجف را درک کرده و به کمال رسیده بود .
میفرمودند: من برای آینده تحصیل به حضرت ولی عصر عجل الله فرجه الشریف متوسل شدم ، در خواب ایشان را زیارت کردم. آن حضرت در همان عالم رویا کمر مرا گرفتند، و در نجف به زمین گذاشتند؛ اما از بس هوا گرم بود، عرض کردم سوختم ،سوختم. باز کمر مرا گرفتند، در وسط مدرسه دارالشفا قم به زمین نهادند. آنجا را موافق یافتم. بعد ها وقتی به قم رفته بودند ، در مدرسه دارالشفا که متصل به مدرسه فیضیه است حجره پیدا کرده بودند. متصدی حجرات مرحوم شهید صدوقی بود کلید همان حجرهای را به من داد که در عالم خواب به من داده شده بود.
می فرمودند: یکسال همراه کسی در حجره بودم که او از بیداری قبل از اذان صبح امتناع داشت، و به من اجازه نداد ساعت را قبل از اذان کوک کنم چاره ای نداشتم، آزار هم حجره جائز نبود.تمام آن یکسال، نماز شبم را در طول روز قضا خواندم. در نتیجه این صبر، سال آینده خداوند توفیق عنایت فرمود ، با امام رضوان الله علیه هم حجره شدم که این یک فوز بود .
آنروز حوزه علمیه قم در سال های بعد از وفات بنیانگزار خویش آیت الله حاج شیخ عبد الکریم حائری رضوان الله علیه به سر می برد .زعمای حوزه عبارت بودند از آیت الله حجّت، آیت الله سید محمد تقی خوانساری و آیت الله سید صدرالدین صدر، و چون هیچ کدام مرجعیت عام نداشتند، با کمک یکدیگر حوزه را اداره می کردند. آنها مردان بزرگی بودند، بسیار بی هوا و تارک حشمت و جاه، و از نظر دانش بلند مرتبه، آیت الله حق شناس به درس فقه آیت الله حجت میروند که تمام این دوره درس را نوشته اند، و این تقریرات جزء نوشته های ایشان باقی است. در درس اصول هم به محضر آیتالله خوانساری حاضر میشوند، و یک دوره تقریرات این درس هم هنوز باقی مانده است.
من خودم از ایشان شنیدم که به درس خارج مکاسب آیت الله خوانساری نیز حضور یافته اند. در اوان ورود به قم، به محضر امام خمینی(ره) میرسند، و از ایشان اجازه ی ورود به درس فلسفه شان را می خواهند. می گفتند: همینطور که حرکت میکردیم ، امام یک آجر از روی زمین برداشت، و فرمود: ماهیت این چیست؟ من عرض کردم: ماهیت این آجریت است. بعد از چند سوال دیگر فرمود: پیش چه کسی درس خوانده ای؟ من عرض کردم: آیتالله شاه آبادی فرمود: اگر میدانستم تو شاگرد آقای شاه آبادی هستی، امتحانت نمیکردم.
در این سال هنوز آیتالله العظمی بروجردی رضوانالله علیه در بروجرد به سر می بردند، و به قم نیامده بودند .البته فضلای قم، ایشان را میشناختند، و قدر و ارزش علمی ایشان را میدانستند. لذا گروهی از این فضلا تابستان ها به بروجرد می رفتند تا از محضر ایشان استفاده کنند. آیت الله حق شناس و نیز استاد شهید مطهری از این گروه بودند. در سال1323 شمسی آیتالله العظمی بروجردی به در خواست و اصرار مکرّر علماء بزرگ و فضلای قم، بعد از سفر برای معالجه در تهران، به قم وارد شده و برای زعامت حوزه و عهده داری مرجعیت در آن شهر میمانند.
حاج آقای حق شناس میفرمودند: من شب خواب دیدم که همه علمای بزرگ در صحن اتابکی حضرت معصومه سلام الله علیها جمع هستند. تمام اطراف این صحن دور تا دور ، از علماء پر بود. آقای بروجردی از یکی از در های صحن وارد شدند همه علماء به احترام ایشان قیام کردند ، و ایشان از ابتدای در ورودی به تعارف و احترام به علمای حاضر پرداختند، و من دیدم ایشان کوله پشتی باربران را بر دوش دارند ، و همینطور که در برابر آقایان علما که در آنجا حاضرند ، احترام و کرنش می کنند ، کوله پشتی بالا و پایین میرود. فردا به محضر ایشان رفتم، و خواب را عرضه داشتم ، فرمود: این بار شریعت است که به دوش من نهاده شده است . امیدوارم آن را به سلامت به دست صاحبش برسانم.
ایشان به تمام آرزوی خودش رسیده بود ، و در وجود آیتالله بروجردی استادی را یافته بود، که جامع همه چیز بود ، و هم میتوانست تشنگی های معنوی ایشان را سیراب کند ، و هم نیاز های علمی او را برآورد. حضور آیت الله بروجردی در قم حوزه ای نوین بنیاد نهاد. علم و دانش نضج تازه یافت، و تحقیق در رجال و حدیث و درس تفسیر و فلسفه ، همراه با عشق و شور به درس خواندن در این حوزه تازه پا به راه افتاد. آیت الله حق شناس تمام درس های فقه و اصول استاد خویش آیت الله بروجردی را نوشته و امروز این تقریرات در شمار میراث علمی ایشان باقی است.
ایشان آنقدر درس می خواند و مطالعه می کرد که طبق فرموده ی خودشان بارها گرفتار خونریزی بینی شده اند، و در نهایت در امتحانات دروس آیت الله بروجردی به شاگرد اولی میرسند. ثمره زحمات ایشان اجتهادِ مطلق در علوم دینی بودکه مرتبتی بسیار بلند است، ایشان از پنج تن از بزرگان اساتید حوزه اجازه اجتهاد دریافت نمودند که از آن جمله می توان به اجازه آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالنبی عراقی، آیت الله حاج سید احمد زنجانی اشاره نمود. ایشان دردهه ی چهل سفری چند ماهه به عتبات عالیات داشتند. دراین سفر مرحوم آیتالله خویی به دیدن ایشان میآیند. محل ملاقات منزل اخوان مرعشی بودکه از دوستان ایشان و فضلای نا مدار نجف بودند، از قبل قرار بحثی نهاده شده بود. دوشب هرشب حدود سه ربع ساعت بحث بر سر طهارت یا نجاست اهل کتاب به میان آمد. یکی از دوستان ایشان که در این سفر همراه بود نقل میکرد همین که آیت الله خویی بر زمین نشستند، به تعارفات مرسوم پرداختند ؛ اما هنوز سخن ایشان تمام نشده بود که آیت الله حق شناس بحث را شروع کرد، و چنان به جد بحث میکرد که آیت الله خویی سراپا گوش شده بود. بحث که تمام شد، تازه مجلس دوستانه شد و تعارفات به راه افتاد، و بعد آیت الله خویی فرموده بودند: در اجتهاد ایشان تردیدی نیست.
« شریک بحثی در قم داشتند به نام میرزا حسین نظرلوئی تبریزی که از افاضل تلامذهی مرحوم آیت الله حجت و داماد مرحوم آیت الله قزوینی بوده و به فضل و تقوا موصوف و مشار بالبَنان بود، ایشان علاقه تام و ارادت کاملی به وی داشت . هم بحث دیگر ایشان در درسها آیت الله حاج شیخ علی پناه اشتهاردی ، استاد فقه و اصول و کلام و معلم اخلاق حوزه علمیه بود .
شب بیست یکم محرم سال 1373 قمری مطابق با سال 1331 شمسی شیخ محمد حسین زاهد به لقاء الهی رفت. ایشان وصیت کرده بود که برای اداره و امامت نماز مسجد، آیتالله حق شناس را دعوت کنند و فرموده بود: که ایشان علما ًو عملاً از من جلوتر است. بزرگان محل و سرشناسان اهل مسجد به قم میروند، و به محضر آیتالله بروجردی میرسند، و از ایشان درخواست میکنند که حاج آقای حق شناس را برای امامت مسجد امین الدوله که در کوچه چهل تن بازار تهران واقع بود مامور کنند. آیتالله بروجردی طبق نقل کسانی که در این جمع به محضرشان رفته بودند، فرمودند: که شما فکر نکنید، یک طلبه است که به تهران میآید، شما مرا به همراه خود به تهران میبرید.
آیت الله حق شناس می فرمودند: بازگشت به تهران برای من بسیار گران بود ، قم برای من ، محل پیشرفت و ترقی علمی و عملی بود، و به هیچ وجه میل به آمدن به تهران را نداشتم. روزهای سختی بر ایشان گذشته بود .به مشورت با امام رضوان الله علیه می روند ، ایشان می فرماید: وظیفه است، باید بروید، عرض میکنند: شما چرا نمیروید؟ ایشان میفرمایند: به جدّم قسم اگر گفته بودند: روح الله بیاید، من میرفتم.
ایشان به هر نحو بود به تهران می آیند. تایید جدّی مرحوم آیت الله بروجردی برای ایشان، شأن و شخصیت بزرگی ایجاد می کند. مردم و شاگردان مرحوم آقای زاهد(ره) به ایشان روی می آوردند. طلّاب خوب تهران برای دروس حوزوی به نزد ایشان میآیند.
آنوقت که بنده به محضر ایشان مشرف شدم ، از روز ایشان چیزی نمی دانم؛ اما عصرها یک درس خارج فقه برای طلّاب داشتند ، و شب های شنبه ، دوشنبه و چهارشنبه برای مردم صحبت می کردند، در این دروس عمومی ، احکام شرعی و تفسیر و اخلاق گفته می شد. برای ما که جوان بودیم ، آنچه ایشان می فرمود، حکم آب حیات داشت ، و اگر یک شب به دلیلی مواعظ ایشان تعطیل می شد مثل ماهی از آب بیرون افتاده بودیم.
در اوائل جوانی از یک تعلیم غیبی دستور یافته بودند که به عنوان دستور سلوک ، سه کار را به هیچ وجه رها نکنند: نماز جماعت، نماز شب و درس ، بنابر این ایشان به هیچ قیمت این سه را از دست نمی دادند. نماز جماعت ایشان تنها در صورتی تعطیل می شد که از پا افتاده مثلاً بر تخت بیمارستان خوابیده باشند. به یاد دارم من و چند نفر از دوستان در سال 70 شمسی، در محضر ایشان به عمره مشرف شدیم، معمول اینست که عصر از مدینه حرکت می کنند ، در راه نماز جماعت را به امامت ایشان خواندیم ، شب هنگام به مکه رسیده ، بعد از مقدمات برای اعمال عمره به مسجد الحرام رفتیم، این اعمال 2 تا 3ساعت طول می کشد، دیر وقت شده بود اما چندین ساعت به صبح مانده بود، ایشان تاصبح بیدار ماندند تا نماز شب و نماز جماعت صبح از دست نرود .
در همین سفر هر روز صبح در اتاق ایشان به خدمتشان می رسیدیم تا نماز صبح را به امامت ایشان بخوانیم ، وارد اتاق که می شدیم ایشان که نماز شب و کارهای دیگرشان را انجام داده بودند، مشغول تلاوت قرآن بودند .آن صحنه را فراموش نمیکنم.
آیت الله حق شناس در این سالها که در تهران به تعلیم و تربیت مردم و طلاب مشغول بودند، میکوشیدند که دوستان و شاگردان و اطرافیان خویش را، به دستورات شرعی و اخلاقی تربیت کنند؛ لذا هر یک از شاگردان، به مقدار نزدیکی با معظم له ضوابط دینی و اخلاقی را بیشتر مراعات میکرد، و در زندگی و کار منظمتر و دیندارتر بود.
در تمام طول عمر مبارکشان و به ویژه در شروع انقلاب به جدیت از امام(ره) پیروی و افکار و نظرات ایشان را تایید میکردند، و به شخص ایشان ارادت فراوان میورزیدند. به یاد دارم که روزی کسی، از یکی از دوستان ایشان نقل کرده بود که او آیت الله حاج سید احمد خوانساری رضوان الله علیه را بر امام ترجیح داده است. ایشان به حدی ناراحت شده بودند که من کمتر دیده بودم. می فرمودند: امام از همه چیزش در راه خدا گذشته است . این در حالی بود که خود من وقتی که در تشییع جنازه ی مرحوم آقای خوانساری ایشان را زیارت کردم، فرمودند : آمده ام در این تشییع شرکت کنم که خداوند گناهان مرا بیامرزد. یعنی اینقدر به آیت الله خوانساری(ره) ارادت داشتند.
در گذشتهی دورتر، جوانان آن روز مسجد امین الدوله که شاگردان مرحوم آقای زاهد بودند، و ایشان تربیت آنها را بعهده داشت، در تقلید به حضرت امام(ره) ارجاع داده بودند، و آنها همه مقلد امام شدند که این مجموعه هسته ی مرکزی حزب موتلفه ی اسلامی و اولین یاران و همراهان مخلص امام(ره) بودند که بخشی از جریان نهضت، و انقلاب اسلامی را تشکیل دادند.
خصوصیات ممتاز استاد بزرگ ما آیت الله حق شناس زیاد است ، ما به چند خصوصیت بارز در آن میان نظر میاندازیم:
انجام حوائج مردم برای ایشان بسیار مهم بلکه مهمترین مشغولیت بود. عبادات مستحب خودشان را برای کار مردم و حاجت آنان ، تعطیل یا مختصر می کردند ؛ البته در حدّ مقدور این گونه کارهایشان پنهان بود ، و ما که تا حدّی نزدیک به ایشان رفت و آمد می کردیم، خبر نداشتیم، مثلاً بعد ها خبردار شدیم که برای خانواده های زندانیان سیاسی شبانه کمک میفرستادند، و گاه حتی کارهای شاقّ بعهده میگرفتند که کسی از یک گرفتاری نجات پیدا کند. با یکی از دوستان چندین سال پیش در حرم مطهر حضرت رضا علیه السلام بودیم، با تلفن همراه به منزل ایشان تلفن کرد، عرض کرد: الان من در مقابل ضریح مطهر هستم چه کنم؟ فرمودند: دوستانت را دعا کن، و گوئی این یک ورد بود بر زبان ایشان.
در تمام دوران سخت جنگ ، بمباران و موشک باران ، با اینکه تهران خالی شده بود ، تهران را ترک نکرده و به مسجد می آمدند ، و دائما نگران مردم بودند . چندین بار برای رفع این بلا ها، یک چهلهی تمام زیارت عاشورا خواندند، و شرایط و آداب سخت آنرا عمل میکردند؛ البته هر بار با پایان دوران زیارت، حمله های هوائی و موشکی قطع میشد. در این اواخر برای پایان یافتن جنگ یک دوره چهل روزهی دیگر زیارت مبارک مزبور را خواندند، و دو ماه به پایان جنگ فرمودند: تا دو ماه دیگر جنگ تمام است، و دو ماه بعد جنگ پایان یافت.
خصوصیت دیگر ایشان، عشق به مردم بود که واقعاً به آن اعتقاد داشتند. ایشان میفرمود: اینها خلق خدا هستند، خداوند خلقش را دوست دارد ، پس ما هم باید آنها را دوست بداریم چون کسی که کسی را دوست دارد آثار او را هم دوست میدارد .
خصوصیت سوم احترام خاصی بود که ایشان خود نسبت به خانم ها رعایت می کردند، یا به دیگران سفارش میکردند، و اگر میدانستند کسی نسبت به همسرش بد رفتار میکند، بسیار خشم میگرفتند. نسبت به همسر بزرگوار خودشان نیز نهایت ادب و احترام داشتند ، و میفرمودند: « من کمال خود را در خدمت به خانم میدانم ، و خود را موظف میدانم که آنچه ایشان میخواهد فراهم کنم »، و بسیار کم اتفاق می افتاد که بدون ایشان به مسافرت بروند.
خصوصیت چهارم این بود که ایشان نسبت به گناه غیبت ، سخت حساس بودند ، این خصیصه ی همه ی علمای اخلاق، و اهل سیر و سلوک است . آنها معتقدند، به واسطهی غیبت همهی اعمال آدمی بر باد میرود. در اوائل جوانی از کسی غیبت میشنوند، و امکان پیدا نمیشود که از او دفاع کنند. ناگزیر بود که از غیبت شده حلالیت بطلبند. به نزد او میروند. او حاضر نمیشود که حلال کند. میفرمودند: به گریه افتادم، و حاضر بودم که دست و پای او را ببوسم، تا اینکه مرا حلال کند. وقتی او اینقدر اصرار و تواضع مرا دید، از من گذشت کرد.
آیت الله حق شناس رضوان الله تعالی علیه اهل سلوک و همه وقت در مراقبه نفس خویش بود ؛ امّا این نکته جالب است که هیچ گاه کارهای غریب از ایشان دیده نمی شد. مانند همه ، درس می خواند، مباحثه میکرد، درس میفرمود، نماز جماعت میخواند، برای مردم موعظه میکرد، تفسیر میگفت، مسئله و احکام شرعی تعلیم میداد، مشکلات مردم را حل میکرد، به کار آنها رسیدگی مینمود، وجوه شرعی مردم را به جائی که باید میرسانید، برای جوانان عقد ازدواج میخواند و هیچ چیز ظاهرا غریبی در رفتار و اعمال ایشان دیده نمیشد. در واقع همهی سیر و سلوک او از یک طرف به صبر در بلایا، امراض و مشکلات و از طرف دیگر به خدمت به خلق خدا بود و با همین راه و رسم به همه جا رسید، و کامیاب شد.