چهارشنبه / ۹ خرداد ۱۳۹۷ / ۱۹:۴۰
سرویس : اصلی
کد خبر : ۳۱۹۴۶
گزارشگر : ایده ایده
در آستانه ولادت کریم اهل بیت(ع)

سخنان امام حسن مجتبی(ع) در فضای ماه مبارک رمضان

از جمله نکاتی که امام حسن(ع) در ماه مبارک رمضان به آن اشاره دارند، بهره گیری از فضای روحانی و معنوی ماه مبارک رمضان و پرهیز از اسراف وقت و بیهودگی است.

(چهارشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۷) ۱۹:۴۰

به گزارش پایگاه تخصصی مسجد، از جمله نکاتی که حضرت در ماه مبارک رمضان به آن اشاره دارند، بهره گیری از فضای روحانی و معنوی ماه مبارک رمضان و پرهیز از اسراف وقت و بیهودگی است. این مضمون در کلام امام حسن(ع) که خود کریم است و بخشنده، معنایی خاص پیدا می‌کند. در ادامه اعمال و گفتار آن حضرت را در ماه رمضان بررسی می‌کنیم.

1. پرهیز از سهل انگاری

«إنّ اللهَ جَعَلَ شَهْرَ رَمَضانَ مِضْماراً لِخَلْقِهِ، فَیسْتَبِقُونَ فیهِ بِطاعَتِهِ إِلی مَرْضاتِهِ، فَسَبَقَ قَوْمٌ فَفازُوا، وَ قَصِّرَ آخَرُونَ فَخابُوا؛ خداوند متعال ماه رمضان را برای بندگان خود میدان مسابقه قرار داد. پس عده ای در آن ماه با اطاعت و عبادت به سعادت و خشنودی الهی از یکدیگر سبقت خواهند گرفت و گروهی از روی بی توجهی و سهل انگاری خسارت و ضرر می‎ببینند».1

2. پرهیز از خنده بیجا و بیهوده

مرّ(ع) فی یوم فطر بقوم یعلبون و یضحکون، فوقف علی رؤسهم فقال، ان الله جعل شهر رمضان مضمارا لخلقه، فیستبقون فیه بطاعته الی مرضاته فسبق قوم فقازوا، و قصر اخرون فخابوا فالعجب کل العجب من ضاحک لا عب فی الیوم الذی یثاب فیه المحسنون و یخسر فیه المبطلون و ایم الله لو کشف الغظاء لعلموا المحسن مشغول باحسانه و المسی مشغول باسائته، ثم مضی(ع).2

امام حسن مجتبی(ع) در روز عید فطر، مرورش به گروهی افتاد که به بازی های بیهوده و خنده های بیجا اشتغال داشتند. بالای سر آنان ایستاد و فرمود: خدای تعالی ماه رمضان را میدان مسابقه خلق خود قرار داده است تا در آن به سوی طاعت او سبقت گیرند و رضایتش را بجویند. آن گروهی که پیشی گرفتند، کامیاب شدند و گروهی که کوتاهی کردند، نومید و زیان کار گشتند. بسیار جای تعجب است از کسانی که مشغول بازی و خنده های بیجایند، در روزی که نیکوکاران پاداش می گیرند و بیهودگان در آن روز زیان و خسران برند. به خدا قسم اگر پرده برداشته شود، هر آیینه خواهند دانست که نیکوکار به پاداش خود رسیده، و بدکاران به کیفر اعمال خود گرفتارند. آن گاه آن حضرت از کنار آنان گذر کرد.

امام حسن مجتبی(ع) در این حدیث به اهمیت حُسن استفاده از فرصت ها و شب و روزهای مبارک، مانند روز عید فطر و دیگر اوقات برکت دار اشاره می کنند که باید برای جلب رحمت و مغفرت الهی و کسب معنویت کوشید و از این گونه فرصت و موقعیت ها بهره فراوانی برد و فرصت را بیهوده از دست نداد.

1. تحف العقول، ص234، س14؛ من لایحضره الفقیه، ج1، ص511، ح1479.

2. الرسول و الزاری، ص705.

متن ادبی (دریای کرامت)

 

دریا دوستش دارد تا به شوق چشمانش تا ابد مواج باشد. نسیم عاشق اوست که عطر گیسوانش را در مشام تمام پرستو ها، چون غزلی عاشقانه بیفشاند. بهار خود را به پیراهن او وصله می کند تا شکوفه بارانِ ابدی باشد. صبح از رخسار او درخشیدن پیشانی خود را الهام می گیرد. شعر صدای نفس کشیدن عابدانه اوست و عشق نام دیگر نگاهش که هیچ جنبنده ای را از مهرِ تماشا بی نصیب نمی گذارد.

نور از سمت کلماتش به سینه تاریخ اصابت می کند و قرونِ تا قیامت روشن می شوند. دستانش کرامت ماندگار زمانه اند که تنها بخشیدن و سخاوت می دانند و جز برای عطا آفریده نشدند. شبیه ازلیت عشق است، شبیه ابدیت حق، هر کجا که کلامی از او شنیده شود، گیاهانِ پر رونق حیات سر از خاک بر می آورند. پیری زمین هرگز فرا نمی رسد، مادامی که او گام برمی دارد در کوچه های جهان. ظرف های شکسته خانه ها دوباره به رونق سفره ها باز می گردند، وقتی به احسانِ دست های کریم او می اندیشند. سرنوشت تمام دل ها را می داند که بی پروا تمام شبانه روز برای سعادت مردم دست به کار دعاهای بی کران است.

امروز متولد شده، تازه از راه رسیده اما قرن هاست که نامش را ستاره های آسمان در گوشم نجوا کرده اند و صفات فرا رسیدنش را چون رازی بی انتها با هم در میان نهاده اند. تحسینِ شگفتی هایش را قرن هاست که تمام فرشتگان به عهده گرفته اند. تمجید والایی اش را از ازل کائنات بلد بوده اند و تمام تاریخ تا امروز مقدمه ای برای متولد شدن او بوده است. نزدیک ترین راه برای دانستن حقیقت، نگریستن به رفتار اوست. شبیه ترین سکوت به کلام حق، شنیدن نفس های اوست. تازه از راه رسیده، اما از همین نخستین لحظه تصمیم تحول زندگانی را دارد. از همین اکنون پر از وعده های هدایت جهان است، دل مهربانش.

پیش از این اگر بخل رونما بود و پیدا کسی تقصیری نداشت، اما از اینک هیچ دلیلی برای رواج امساک وجود ندارد، با وجود دست های توانگر و بخشاینده او، دیگر هیچ بی سخاوتی در زمین رشد نمی کند و هیچ تهی دستی، شرمسار از خواهش و تقاضا نخواهد شد. ماندگاری سفره های کرامت در دل تاریخ از امروز آغاز شده است، درست پیش روی این گهواره نوقدم، درست از کنار همین نوزادِ پیش آمده صدای فراوان شدن نعمت بی دریغ به گوش می رسد.

سلام بر چشمانِ حسن خداوندی! سلام بر صبر مدارا و طاقت مداوا! سلام بر شفای لاعلاجی های دروغ، سلام بر وقوع حقایق پنهان، سلام بر افشاگری خطبه های بالا بلند. .. سلام بر ادامه گریه های سر در چاه که منبرهای پس از ذوالفقار را صبورانه به گوش کرِ ناشنوندگان تأکید می کند.

پس از آن گریه های مخفیانه در چاه که نامش «پدر» بود، پس از آن عدالت دیرهنگام که زود از دست های عالم گریخت، نوبت به تو می رسد که سعادت را شرحی بلیغ بیاغازی. نوبت به تو می رسد که در آرامش صلح و مهربانی، با آن همه کبوتر آشتی بر شانه ات بر منبر اندرزهای عاشقانه بنشینی و سخن از ناشایستی ستم و بایستگی مساوات بگویی. اینک نوبت توست که لب بگشایی به انبوه آیه های خداوندی و ایمان و عشق و انزجار از ستم را همه جا شایع کنی.

خدا فکری به حال تمام خاک کرده که تو را از آسمان ها به زمین هدیه آورده است. خدا تو را به امانت به مردمان سپرده تا روزگاری چند از احوال خویش و خطا و ثواب خویش سر در بیاورند و در تو بنگرند و در آینه دلت خیره شوند و خود را ببینند و دست به آراستن و پیراستن خصایل خویش ببرند. تمام جهان از این پس یک نقطه است. آنجا که تو بایستی و کائنات را پروانه وار گرد خویش جمع کنی. تو را به صبر و مدارای نامت سوگند! تو را به شناسنامه مقدست، به سلاله شهیدانه ات سوگند! تو را سوگند به غوغای دادخواهی که در پس نام بی فریادت نهفته است، هنوز هم به ما صلح و آشتی بیاموز که پس از قرن ها همچنان از تمدن عشق ورزیدن و عدالت هیچ نمی دانیم.

تمام اجداد تو که از ابتدای خلقت زمین نور و سرور بوده اند. در تمام قرون باستانی نام معشوقت را به یکدیگر گوشزد می کرده اند. آن قدر تو را در هزاره های قدیم به گوش هم خوانده بودند که سنگ ها و صخره های زمین، کوه ها و رودها همه، نامت را می دانستند و شب و روز دعا برای بقای خویش می خواندند تا در چه قدرهای قرن بعد، سرانجام ببینندت. آنان که هزاران هزار سال چشم به راهت بودند، فرشتگان و ماهیان عاشق، گیاهان و درختان شیفته، از دیر آمدنت گلایه داشتند. بی خبر از آنکه تو در بزنگاهی مقدر چنان از آسمان ها نازل خواهی شد که هیچ زمانی درست تر از آن لحظه نخواهد بود.

میلاد تو را خداوندِ ازل و ابد با موبه موی موشکافی دانش خویش حساب کرده بود تا تو در وقتی پدیدار شوی که برای قهرمانی سال ها بعد حتی ثانیه ای درنگ در کار نباشد.

باران سختی بر زبان آورد و خاک را به شنیدن واداشت. و خاک سراپا گوش از سر اطاعت سکوت کرد. باران مژده ای بر لب داشت که پروانه ها و پرستوها ناگاه سرازیر زمین شدند. هنوز باور نداشت. خاک هنوز حیرت زده بود که صدای لبخند آغازین تو زندگی را متولد کرد. همه ایستادند. همه سکوت کردند و لحظه ای بعد هیاهوی تماشای تو عالم را بزمگاهی ابدی بدل کرد. چه قدر ستاره بر زمین نازل شد چه قدر شکوفه از کویر سر زد. چه قدر نیایش و استغاثه به اجابت رسید لحظه رسیدن تو...

هیچ کس سر انکار تقدس میلاد تو را نداشت. هیچ کس بی یقین نبود که تو نجات دهنده حیاتی. ..

بهار است که تمام زمین را پر از خود کرده. هیچ فصل دیگری نیست. هیچ اندوهی نیست. هیچ نومیدی ای در کار نیست تویی که رویش و برکت آورده ای تویی که فرا رسیده ای برای فراوان شدن باران ها. برای حاصلخیزی تمام مزارع و بی کرانگی گندم ها در سفره ها و خانه ها. .. تو که قرارِ ازلی با انسان داری که پاسدار حرمت عشق و عزتِ آدمیت و یاد خداوند باشی. تو که خون رشادتی در رگ های آسمان ها و زمین. ..

عشق سرگردان شده در حضور تو. دست و پا گم کرده و مضطرب، نمی تواند تو را آن گونه که سزاواری سجده کند. عشق اگرچه دلیل خلقت عالم است در برابرت به زانو افتاده که تو دلیل خلقت عشقی. .. عشق، آفریده شده تا معنای نام تو باشد، تعبیر بودنت. تفسیر حضورت. .. عشق بار سنگینی به دوش دارد برای بیانِ تو. .. و تو بر شانه های عشق نشسته و می روی که تاج فرمان روایی را بر سرت بگذارند و امارت و عمارت جهان را به دست های معمار تو بسپارند.

نامت اکنون همچون سفینه ای مهربان بر روی آب های جهان در سفر است. نامت مثل کشتی نجات در تمام دریاها و رودهای عالم پیش می رود و امواج هراس را پس می زند. تمام توفان های مبادا را پشت سر می نهد و غریقان و بی پناهان را با خود به ساحل امن می برد. اکنون که آمده ای همه غم ها رفته اند. رنج های زمانه مرده اند. که تو پاسدار نور و ایمان، پاسدار انسان همیشه تنها ایستاده ای بر فراز افق های زندگی و تمام ستیز های با عشق را از جهان می رانی و تبعید می کنی.

صدای فرا رسیدنت چه خوب گوش های زمین را شنوا کرده برای شنیدن حقایقی که چند صباحی دیگر آوار مصیبتی بر سر انسان خواهد بود. انسانی که همیشه کور و کر است و قدر ناشناس. انسانی که هرگز عشق را که به کرات از خداوند بر زمین نازل می شود قدر نمی داند و تو ای عشق! ای نورسیده! ای موهبت خداوندی! برای پاس داشتن آبروی آفرینش برای نگهبانی حقیقت آمده ای و هیچ واهمه ای از احتمالات خطر نداری. تو که عقاب قله های دور از چشم رسی تنها برای آنکه حافظ زمین باشی بال و پرت را روی خاک پهن کرده ای وگرنه پروازگاه تو در دورهای آسمانی است که هیچ دیده زمینی به تماشایش قد نمی دهد.

انسان تا ابدیت بودن خویش، در تمام پیکارها و ستیزهای با دروغ به تو خواهد اندیشید و از تکرار نام تو تاب و توان خواهد گرفت. تو معنای همه قیام های خداخواه، تعبیر تمام فریادهای حقیقت جو، تو مقتدای هر آنچه اعتراضِ سزاوار هستی. که پشت نامت همه دلیران مصلح صف می کشند و شمشیرهای ناسازگار با پلیدی و ستم رجزخوانِ نام روشنِ تو، به سینه تاریکی یورش می برند. چه شکوهی دارد شبیه تو بودن! چه فخر سربلندی است به تو چشم دوختن و کوشیدن برای به دنبالت آمدن. که از هر چه قرن های دور حتی تو را فرا بگیریم و برخیزیم تا روزی به آن بلندای دور که تویی برسیم.

خدا را سپاس که تو را می شناسم ای مرد! ای آبروی تمام انسانیت و آزادگی! ای خون هستی بخش که در رگ های غیرت و مردانگی جاری شده ای. .. خدا را سپاس که تو را می شناسم و می دانم برای دوست داشتنت باید تاوانی سنگین بپردازم. برای خواستنت باید بسیار چیزها را نخواهم. خدا را سپاس که دانسته ام راهی که به سرزمین موعود رهایی می رسد از خون بالابلند تو رنگین است. باید ردّ این قطره های تقدس را گرفت و بر لبه تیغ ها قدم برداشت و گلایه نکرد. .. هر فریادی که بر سر خون خواری ستم می زنم از نام تو جرئت می گیرم و هر زخمی که بر قلب و جسمم در این سنگلاخ می نشیند با یاد زخم های بی شمار تو مرهم اش می گذارم. هر کلامی که در برائت از جائران زمانه می نویسم تقرب جستن به نام تو و زنده بر پا داشتن یاد توست. من از خون تو می نویسم از جوهر عدالت. .. از جوهره جاودان خداخواهی. ..

من چشم به بلندای تو دوخته ام که اینک زیر پایم را هرگز نگاه نمی کنم و در مسیر صعب پیروزی هیچ خار و تیغ و دشنه ای را نمی بینم. فقط تو را می بینم. روزی خواهم رسید و تمام زخم ها و اشک هایم را به درگاه تو خواهم آورد.

تمام سالیان زجر بشریت را بر دوش به دامان تو تسلیم خواهم کرد. تا مرهم گذار اندوه انسان باشی. روزی خواهم رسید و آزادگی را با دستان قدرتمند تو مشعلی بر فراز قله تاریخ بر خواهم افروخت و تمام خون های ریخته از چشم و جگرِ بشر را از یاد خواهم برد.

سودابه مهیجی

منبع: حوزه نت

(چهارشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۷) ۱۹:۴۰
https://news.masjed.ir/u/ka7
اظهار نظر
امتیاز را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید