سه شنبه / ۱۸ آبان ۱۳۹۵ / ۱۳:۵۷
سرویس : فرهنگی و هنری
کد خبر : ۲۷۱۱۹
گزارشگر : سید پویان حسین‌پور
یادداشتی از آیت‌الله رشاد؛

حقیقت هنر و نسبت و مناسبات آن با دین

هنر حقیقی از فن و مهارت آغاز نمی‌شود، به تکنیک و صناعت ختم می‌شود؛ به تعبیر دیگر هنر حقیقی با رهبری سرشت الهی هنرمند و دلبری شاهد قدسی، آغاز و به دل‌بُردن مُشاهِد آفاقی می‌انجامد.

(سه شنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۵) ۱۳:۵۷

به گزارش پایگاه تخصصی مسجد به نقل از مهر متن پیش رو یادداشت اختصاصی آیت الله علی اکبر رشاد، رئیس پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه با موضوع «حقیقت هنر و نسبت و مناسبات آن با دین» است که از نظر می گذرد؛

برای تبیین نسبت و مناسبات دو مقوله،‌ نخست باید از چیستی آن دو سخن گفت؛ زیرا تا چیستی آنها روشن نگردد، بحث از چرایی و چسانی روابط آنها میسر نخواهد شد.

از آنجاکه در عصر حاضر، مباحث دین‌پژوهی، خاصه فلسفه‌ دین، گسترش فوق‌العاده‌ای یافته، پیرامون تعریف دین، آرا و انگاره‌های بسیاری پدید آمده است. کما اینکه در این روزگار درباره‌ هنر نیز تعاریف گوناگونی مطرح است. برخی تعاریف ارائه‌شده از دین و هنر با برخی دیگر، تا حد تناقض در تهافت‌اند؛ درنتیجه بحث از نسبت دین و هنر براساس تعاریف گوناگونِ، مطلوب و بلکه ممکن نیست؛ بدین‌جهت این بحث را بر مبنای تعاریف پیشنهادی خویش از این دو مقوله، پی می‌گیریم.

تعریف دین
به‌نظر ما، دین عبارت است از: دستگاه معرفتی ـ معیشتی جامع متشکل از «مجموعه‌ گزاره‌های هستی‌شناسانه در باب جهان و انسان» و نیز «مجموعه‌ آموزه‌های مشتمل بر بایدها و نبایدها، و شایدها و نشایدها»، که از سوی آفریدگار و پروردگار جهان برای تأمین کمال و سعادت انسان، در اختیار او قرارگرفته است».

بخشی از دین حاوی مجموعه‌ گزاره‌هایی نظام مند درباره‌ تفسیر هستی و حیات و حقایق تکوینی که التزام قلبی بدان‌ها سبب کمال انسان می‌گردد و بخش دیگر آن نیز عبارت است از مجموعه‌ ضوابط و آموزه‌های بایسته‌و شایسته‌ای که التزام رفتاری به آنها سعادت دنیوی و عقبَوی بشر را تضمین می‌نماید؛ این مجموعه‌ «گزاره‌ها» و «آموزه‌ها»، ساختارمند و با هم مرتبط و بر هم مترتّب هستند.

«دین»، غیر از «متون دینی» و غیر از «تدین» است. متون دینی حاکی از واقع دین است و تدین نیز عبارت است از اعتقاد قلبی به تفسیر دین از هستی و حیات و نیز عزم بر هماهنگی با تکوین، از رهگذار التزام عملی به بایسته‌ها و شایسته‌های ارائه‌شده در متون دین است. معارف و معالم دین از طریق «فطرت»، «عقل»، «وحی تشریعی»، «سنت معصوم» در اختیار آدمی قرار می‌گیرد.

تعریف هنر
کلمه‌ هنر واژه‌ای اوستایی است و در زبان فارسی از پیشوند «هو» به معنی خوب و واژه‌ «نر» به معنی مردانگی و توانایی تشکیل شده است؛ «هونر» در اصل به معنی «خوب‌توانی» است. این واژه در ادب فارسی از واژگان پرکاربرد و دارای معانی و اطلاقات گوناگون است؛ ازجمله به معنای «فضل» و «فضیلت»، «کمال» و «کیاست»، «زیرکی» و «فراست»، «علم» و «معرفت»، «حرفه» و «مهارت» به‌کار رفته است. فردوسی می‌فرماید:

چو پرسند پرسندگان از هنر
نباید که پاسخ دهیم از گهر
هنر نزد ایرانیان است و بس
ندادند شیر ژیان را به کس

منوچهری نیز می‌گوید:
سلطان معظم ملکِ عادلِ مسعود
کمتر ادبش حلم و فروتر هنرش جود

همچنین نظامی می‌گوید:
زهر تو را دوست چه داند؟ شکر
عیب تو را دوست چه داند؟ هنر

سعدی هم می‌فرماید:

ور هنری داری و هفتاد عیب
دوست نبیند به‌جز آن یک هنر

هنر در این موارد به معنای مجموعه‌ عناصر متعالی یادشده، استعمال شده است.
این واژه در اشاره به خطورت و اهمیت یک امر نیز استعمال شده است: «هنرِ بزرگ آن است که روزی خواهد بود جزا و مکافات را در آن جهان».

همچنین هنر به معنی خاصیت و فایده نیز به‌کار رفته است، حافظ گفته است:

عیب می، جمله بگفتی، هنرش نیز بگوی
نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند

هرچند «می» زیان‌های فراوانی دارد، اما فوائد و خواصی هم دارد.

هنر به معنای «خطر» نیز به‌کار می‌رود، «هنرکردن» به معنای خطرکردن است.

همچنین هنر به معنای فن و مهارت نیز به‌کار می‌رود. برای مثال می‌گویند: «از هر سرانگشتش صد هنر می‌بارد»؛ یعنی او در فنون و مهارت‌های بسیاری سررشته دارد.

به تدبیر و توانایی فوق‌العاده نیز هنر گفته می‌شود. حافظ می‌گوید:

تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافری است
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش

اگر راهرو و سالک صد تدبیر و توان هم داشته باشد، باز نباید به تدابیر و توانایی‌های خویش غرّه شود و دچار خودفریفتگی گردد؛ بلکه همچنان باید به ساحت سبحانی توکل کند و به ذیل عنایات الهی پناه برد.

هنر به معنای زورآزمایی و هماوردی هم به‌کار رفته است: فردوسی می‌گوید:

به شمشیر هندی و رومی سپر
نمودند هر دو به بازو هنر

چنان‌که هنر به معنای صنعت و حرفه نیز استعمال شده است؛ از همین باب به فن‌آموزان و حرفه‌آموزان، هنرجو می‌گویند.

در ادبیات فاخر و کهن ما کلمه‌ «هنرنامه» به سرگذشت‌نامه‌ عالمان، فرهیختگان و نخبگان اطلاق می‌شود؛ نظامی می‌گوید:

قدر اهل هنر کسی داند
که هنرنامه‌ها بسی خواند

هنر در تداول امروزین و کاربرد کنونی آن در همان معنای معادل «فنِ» عربی و“Art” لاتین استعمال می‌شود و از این واژه اکنون همین معنی به ذهن نسل ما تبادر می‌کند.
اصحاب هنر و حکمت، برای هنر ـ به همین معنی اخیر ـ تعاریف گوناگونی ارائه کرده‌اند که بسیاری از آنها قابل نقد و نقض است؛ ازاین‌رو چنان‌که اشاره کردیم: ما تلقی خویش از هنر را عرضه کرده، بر مبنای آن به بررسی نسبت و مناسبات دین و هنر می‌پردازیم.

هنر؛ «آفرینش برآمده از الهام یا وسوسه»
هنر، عبارت است از: آفرینش برآمده از «الهام» یا «وسوسه»؛ اگر مبدأ آفرینش هنری الهام رحمانی باشد، اثر هنری، از قماش سماوی قدسانی است و اگر مبدأ آفرینش هنری، وسوسه‌ شیطانی باشد، اثر هنری از قسم صناعی نفسانی خواهد بود.

به تعبیر دیگر: هنر عبارت است از: «بازآفرینی» و بازنمایاندن یک «عین» یا یک «معنی»؛ و اگر بازآفرینی با اقتباس از روی «نسخه‌ الهی» آن صورت گیرد که فقط با قبس از حضرت او ممکن است، می‌شود هنر قدسانی، اما اگر تحت تاثیر مشیت شیطان و به تلبیس ابلیس صورت بست، می‌شود هنر نفسانی. از آنجا که آفرینش الهی خلقت از نوع «فطرت»، یعنی خلقت «بی‌نسخه» و بی‌پیشینه و زمینه و آفرینش بدون الگوی و آرنگ است، پس آفریده‌اش نسخه‌ اول خلقت است و انسان هنرمند نیز خود جزئی از «نسخه‌ نخستین» خلقت است و آن‌گاه که آدمی دست به آفرینش می‌زند، اثرش می‌شود نسخه‌ دوم خلقت؛ حدیث مشهور «من عرف ربّه فقد عرف نفسه» نیز، بنا به این تفسیر که «اگر کسی خالقیت نفس خویش را که به علم حضوری قابل درک است بیابد، خالقیت حق را نیز خواهد دریافت»، اشاره به خالقیت نفس آدمی دارد، هنرورزی انسان از بارزترین صحنه‌های آفرینشگری نفس اوست.

توضیح اینکه: در مباحث مربوط به هنر با چهار امر و عنصر مواجهیم:

۱. «قریحه‌ هنری» که امری فطری است و در وجود آدمی به ودیعت نهاده شده است.
۲. «ملکه‌ مهارت» که بر اثر تعلیم و تعلُّم و ممارست و تکرار حاصل می‌آید.
۳. «آفرینش هنری» و «هنرورزی»، یعنی فعل هنرمند (فعل بمعنای مصدری).
۴. «آفریده»؛ یعنی اثر هنری و حاصل فعل هنری.

«آفرینش هنری» سماوی و قدسی، بازآفرینی با اقتباس از «نسخه‌ی خلقت» الهی است؛ به تعبیر دیگر: حق متعال هنگام خلقت، در آفریدگان بلاواسطه‌اش که انسان در زمره‌ آن است تجلی می‌کند و این تجلی اول الهی است؛ آفرینش هنری، که با وساطت خلیفه‌اش «انسان»، اما به الهام او و تحت اراده‌ او صورت می‌بندد، تجلی دوم باری تعالی به‌شمار می‌رود؛ درحقیقت فعل عبدِ هنرمند و هنرمند متعبد، مجلای تجلی ثانوی خداوندی است.

بدین‌سان: هنرِ حقیقی، خلقت دوباره‌ی الهی است و مخلوق این خلقت، نسخه‌ دوم آفرینش باری قلمداد می‌گردد؛ چون خالق، باری و مصوِّرِ همه چیز ـ ازجمله هنرمند و اثرش ـ اوست، پس هنر فعل اوست. به همین جهت هنر حقیقی، حقیقتی است «قدسانی»، و هنرورزی متعالی و متعهدانه نیز عملی است «سماوی»، نه امری است «نفسانی»، و صرفاً «صناعی». از این جهت آثار هنری، مجالی اسماءالله هستند. اسماء باری تعالی نیز همگی حسن‌اند، پس هنر آن است که درآمیخته به زیبایی باشد.

هنر؛ «زیبایی»، «کمال» و «صید حقیقت»
به تعبیر دیگر: هر چیزی کمال مطلوبی دارد؛ آن‌گاه که متعلق آفرینش هنرمند واقع می‌شود، اگر در جهت کمال مطلوبش بازآفرینی شود، هنرمندانه خواهد بود و عمل بازآفرینی، هر اندازه که به کمال مطلوب موضوع خویش نزدیک‌تر باشد هنرمندانه‌تر است.

از آنجا که به فرموده‌ی خداوند حکمت و امیر بلاغت (ع): «إنّ اللهَ جمیلٌ یحبّ الجمالَ»، حق متعال زیبا و زیباخواه است، پس او زیباآفرین است؛ زیرا عمل برخلاف پسند، خلاف حکمت است، و به دلالت آیه‌ «فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ»، نیز او احسن‌الخالقین، لاجرم، مخلوقش احسن‌المخلوقین خواهد بود؛ از آنجا که نسخه‌ی اول خلقت، زیباترین است و نسخه‌ی دوم نیز باید زیبا باشد. سّر اینکه زیبایی و هنر، و زیبایی‌شناسی و هنرمندی با هم در پیوندند همین نکته است. ازاین‌رو اثر هنری هرقدر به کمال نفس‌الامری و حد مثالی خود نزدیک‌تر باشد، دلپذیرتر و زیباتر می‌نماید. پس اگر بازآفرینی چیزی به حد کمال در جهت کمال مطلوبِ متعلقِ آفرینش بود، مماثل و قریب به حقیقت هستی او آفریده شده و زیباتر نیز به‌نظر می‌آید. بدین‌سبب حُسن چیزی جدا از کمال نیست. با توجه به آنچه گفته‌آمد، هنر در پیوند وثیق با «زیبایی»، «کمال»، و «حقیقت‌شکاری» است.

اثر هنری، نسخه‌ سوم هستی هم قلمداد می‌شود؛ «نسخه‌ اصلی و اولی هستی»، حق‌تعالی است؛ «نسخه‌ی دوم» آن، فعل حق است که گل سرسبد آن «انسان» می‌باشد، فعل الهی بدیع و بی‌پیشینه است؛ و خلق او (یعنی: دست‌آفریده‌ انسان) «نسخه‌ی سوم هستی» است.

آیاتی چون: «وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَة إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً»؛ «هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنی‏ یسَبِّحُ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ»، و «فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ»، و برخی احادیث منقول از معصومین (علیهم‌السلام)، مانند آنچه از امیر حکمت و بلاغت وارد شده است: «خَلقَ الخلقَ عَلی غیر تمثیلٍ ولا مشورةِ مشیرٍ، ولا معونة معینٍ، فتم خلقُه بأمرِه، وأذعن لطاعتِه فأجاب»، و نیز: «لم یخلُق الأشیاء مِن اصولٍ أزلیةٍ، ولا من أوائل أبدیةٍ، بل خلق ما خلق فأقام حده، وصوّرَ ما صوَّر فأحسن صورتَه»؛ همچنین: «خَلقَ الخلائقَ علی غیرِ مثالٍ خلا من غیره، ولم یستعن علی خلقها بأحد من خلقه»؛ و نیز احادیثی چون «کنْتُ کنْزاً مَخْفیا فَاَحْبَبْتُ اَنْ اُعْرَفَ وَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لِکی اُعْرَفَ‏»، می‌تواند ازجمله مستندات و مبانی این مدعا قلمداد ‌شود که اکنون مجال تقریر آن نیست.

گونه‌شناسی هنر
در مباحث الفاظ علم اصول بحثی مطرح می‌شود با عنوان «الصحیح والاعم» و به تعبیر دقیق‌تر : «الاصل فی وضع الشارع لالفاظ العبادات والمعاملات واستعماله لها». برخی از اصولیون می‌گویند: اصطلاحات شرعی فقط به مصداق صحیح آن باید اطلاق شود. بعضی دیگر از اصولیون معتقدند اصطلاحات شرعی، بر اعم از مصداق صحیح و فاسد قابل اطلاق است؛ مثلاً می‌توان از نماز باطل نیز به صلاهًْ تعبیر کرد. به طرفداران نظریه‌ اول «صحیحی» و به طرفداران نظریه‌ دوم «اعمّی» می‌گویند.

در اینجا ما نیز قصد داریم از سر تسامح، ـ به‌رغم تعریف مختار از هنر و بیان حقیقت هنر در بالا ـ در اطلاق عنوان هنر، موقتاً اعمی بشویم؛ یعنی عنوان هنر را توأماً به هنر متعالی و متدانی، اطلاق کنیم. البته منظور این نیست که: حقیقتاً‌ انواع تلقی‌ها از حقیقت هنر، دارای مقسم مشترک و قدر جامعی هستند؛ زیرا برخی از اقسام و آثار را که دیگران هنر و اثر هنری می‌نامند، ما آنها را هنر و اثر هنری نمی‌انگاریم؛ ولی برای پیشبرد بحث با قدری تسامح هنر را تقسیم می‌کنیم.

هنر بالمعنی‌الأعم (و با اطلاق مسامحی آن) از دو جهت تقسیم می‌پذیرد:‌

۱. از جهت ساختار و قالب؛
۲. از نظر شناختار و قلب.

«هنر فطری ـ سماوی»، «هنر فنی ـ صناعی»
هنر بالمعنی‌الأعم را از نظر ساختار و قالب می‌توان به «هنر فطری» و سماوی، و «هنر فنی» و صناعی، تقسیم کرد؛ هنر فطری، اکتشافی است و هنر فنی، اکتسابی. هنر سماوی، فراستی و فرصتی است، فراگرفتنی نیست؛ اما هنر صناعی، فراورزیدنی و فراآموختنی است. هنر فطری دل‌انگیز و روح‌نواز است؛ اما هنر صناعی تنها هوس‌انگیز و حس‌نواز؛ یعنی ارضاکننده‌ خواهش‌های نفسانی و حواس بشر است.

البته «فطرانیت» هنر می‌تواند نسبی و ذومراتب باشد؛ لهذا اثر هنری به میزان تأثرش از داده‌های فطری، و به مقیاس حدود سلامت فطرت آفریننده‌اش، می‌تواند «فطرت‌نمون» باشد. درنتیجه: گاه و به‌طور نسبی اثر هنری ساخته‌ی هنرمند غیرمؤمن به وحی، اما برخوردار از فطرت بالنسبه پالوده، به‌طرز ناخودآگاهی، به فطرت نزدیک و به هنر قدسی شبیه می‌شود.

این تلقی که هنر «کوششی است برای آفرینش صور لذت‌بخش» (هربرت رید: معنی هنر: ص۲ ) یا این توهم که هنر تنها نوعی مهارت است درک درستی از ماهیت هنر نیست، و یا دست‌کم این تعابیر، تعریفی ناقص و نارس و تعبیری تک‌ساحتی از حقیقت هنر است و حداکثر می‌توان آن را تعریف صوری و کالبدی هنر، بلکه به تعبیر دقیق‌تر تعریف «هنر صوری» و صناعی قلمداد کرد؛ زیرا پیش از آنکه هنرمند مهارتی کسب کرده باشد هنرمند بوده است و به‌مدد قریحه‌ فطری یا اشراق باطنی اثر هنری را خلق می‌کند؛ مخاطب هنر نیز بی‌آنکه از مهارت‌های هنری سررشته‌ای داشته باشد به صرافت طبع و به مدد فطرت خود، هنر را فهم می‌کند.

بنابراین اثر هنری، فارغ از مهارت اکتسابی و مقدم بر صناعت تعلیمی و تعلمی، هم خلق می‌شود و هم فهم می‌گردد. پس مهارت، شاخصه‌ جوهری هنر حقیقی نیست؛ بدین‌جهت ذات هنر «فراگرفتنی» نیست، «فراآوردنی» است، درون‌جوش است، برون‌کوش نیست! هنر حقیقی از فن و مهارت آغاز نمی‌شود، به تکنیک و صناعت ختم می‌شود؛ به تعبیر دیگر هنر حقیقی با رهبری سرشت الهی هنرمند و دلبری شاهد قدسی، آغاز و به دل‌بُردن مُشاهِد آفاقی می‌انجامد!

«هنر شهودی»، «هنر شرعی» و «هنر شهوی»
از نظر محتوا و معنا نیز هنر را می‌توان به سه قسم: «هنر شهودی»، «هنر شرعی» و «هنر شهوی» تقسیم کرد.

هنر، از جنس معرفت نیست، اما می‌تواند هم منشأ معرفتی داشته باشد و هم منشأ معرفت گردد. به تعبیر دیگر: هنر «ناشی» از معرفتِ فراچنگِ هنرمند است. اگر صاحب هنر برخوردار از معرفت صائب باشد، اثر او «حاکی» از حقیقت خواهد بود، و اگر معرفتِ فراچنگ هنرمند، کاذب (جهل) باشد، اثر او نیز کذب و کاذب خواهد بود و هنر کاذب درحقیقت هنر نیست، دروغ است.

تا حقیقت در جام جان هنرمند بازنتابیده باشد نمی‌تواند آن را به قلب غیر بازبتاباند.

ذات نایافته از هستی، بخش
چون تواند که بوَد هستی‌بخش؟

و هر آن‌کو دل خویش صیقلی کرد، جانش مستعد دریافت حقایق خواهد شد:

ز ملک تا ملکوتش حجاب برگیرند
هر آن‌که خدمت جام جهان‌نما بکند

از این‌رو، هرچند اثرِ برخوردار از ‌فن و فرم، بهره‌ای از هنر دارد، اما نمی‌تواند به معنی‌الکلمه هنر خوانده شود. هنر حقیقی، یا از آبشخور فطرت انسانی (که مجلای خالقیت و بارویت و مصوِّریت الهی است) سیراب می‌گردد، یا از سرچشمه‌ شهود باطنی (که تجلی بلاواسطه‌ی بصیریت و علیمیت و حکیمیت الهی است) دریافت می‌شود. پس دریافت فطری و یافت شهودی، هر دو از سپهر الهی نازل و در ساحت انسانی حاضر می‌شوند، این قسم هنر، هنر «متعالی» و «حقیقی»، بلکه «حقیقت هنر» است.

«هنر شهودی»، هنر قربی است و به اشراق رحمانی صورت می‌بندد؛ «هنر شهوی»، هنر قارونی است و به وسوسه‌ شیطانی شکل می‌گیرد، آیاتی چون «وَإِنَّ الشَّیاطِینَ لَیوحُونَ إِلَی أَوْلِیآئِهِمْ»، «هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلی مَنْ تَنَزَّلُ الشَّیاطینُ»، و... مؤید این نکته است. هنر شهودی که ملهمه‌ افاضی است، از آبشخور فطرت نیز سیراب است، این قسم هنرِ، هم حقیقت‌شکار است، هم شریعتمدار؛ هنر شهودی یادآور ماقبل هبوط و تجدید عهد نخستین است، نه گرومند واقعه‌ هبوط و گره‌خورده به نشئه‌ مادی و ظروف سقوط؛ جوهر هنر شهودی، عبارت است از احیای عهد نخستین و تحکیم تعهد به آن میثاق دیرین، در جهت ره‌یافتن به ورای ماده و دست‌یافتن به قرب الهی و این است معنی تعبیر منسوب به حضرت امام(س) که فرمود: «هنر دمیدن روح تعهّد در انسان‌هاست». هنر شهودی، پیوندزدن ناسوت به لاهوت و مُلک به ملکوت است، هنر قربی، شهود هستی از سر شیدایی است.

در روزگار ما برخی از آثار هنری، ازجمله در حوزه‌ فیلم‌سازی، خلق می‌شود که به اعتبار «موضوع» مطرح‌شده، یا «نمادها» و احیاناً «ادبیات» به‌کار رفته در آنها، به فیلم معناگرا تعبیر می‌شوند، درحالی‌که ممکن است، فقط قالب و صورت این دست آثار، دینی یا معنوی باشد و بسا قلب و سیرت آنها قدسی و قربی نباشد. حتی ممکن است یک اثر هنری به جهات صوری، با احکام ظاهری شریعت نیز سازگار باشد، اما به جهات سیرتی، انطباق با باطن دین نداشته باشد؛ در این صورت می‌تواند هنر شرعی خوانده شود، اما هنر شهودی قلمداد نشود. به تعبیر دیگر: هنر شرعی می‌تواند از قالب دینی بهره‌مند باشد، اما قلبش تقلبی باشد که در این فرض، هنر قربی و به معنی‌الکلمه و حقیقتاً دینی قلمداد نمی‌گردد. بدین‌سان هنر بالمعنی‌الاعم و با مسامحه‌ی افزون‌تر، می‌تواند به سه نوع: «شهوی»، «شرعی»، و «شهودی» طبقه‌بندی گردد.

در یک کلام: هنر شهودی، از لحاظ همه‌ی علل اربعه‌ی (فاعلی، غایی، مادی و صوری) خود قدسی است، و بالمآل هیچ هنر شهوی‌ای، شهودی و شرعی نیست، چنان‌که هر هنر شرعی‌ای لزوماً شهودی نیست؛ اما هر هنر شهودی‌ای شرعی است و هرگز هنر شهودی، شهوی نمی‌تواند باشد.

البته الگوی تقسیم شناختاری و سیروی سه‌گانه‌انگارانه‌ی هنر (و تفکیک شرعی از شهودی) زمانی صحیح می‌نماید که مراد از دین، مطلق ادیان باشد؛ اما اگر شاخص شرعیت انتساب به دین حقیقی و حقیقت دین باشد، آن‌گاه هنر شهودی و شرعی به هم خواهند رسید و هنر دو قسم بیشتر نخواهد شد.

استاد شهید ما علامه مطهری (قدّه) در مورد حافظ تأملاتی دارد که در حاشیه‌ی نسخه‌ای از دیوان حافظ آنها را یادداشت کرده؛ متأسفانه این یادداشت‌ها، به‌جهت مضایق و موانعی، به‌صورت ناتمام و ناپرداخته منتشر شد؛ ایشان با جسارت تمام، اشعار حافظ را به لحاظ روح و کالبد، یعنی جوهری و صناعی، دسته‌بندی، و به‌جهت ضعف و قوتِ صناعی طبقه‌بندی کرده است؛ برخی را شعر عادی خوانده و برخی دیگر را عالی دانسته.

استاد شهید اشعار حافظ را از حیث معنایی و سیرت نیز دسته‌بندی کرده، گروهی را مصّب عشق مجازی دانسته که هیچ ارتباطی با عرفان ندارند و دسته‌ای دیگر را متعالی نامیده. طبقه‌بندی دوم ایشان برحسب جوهر و سیرت اشعار است، نه برحسب صورت و صناعت؛ زیرا در همه‌ی طبقه‌ها، صناعات یکسانی به استخدام درآمده است، واژگان همه‌ شعرها حافظانه است، واژه‌های جام و باده و می، چشم و خال و ابرو، یار و رقیب و شاهد، عشق و شیدایی و سودا و... در همه‌ی اشعار تکرار شده، و کلمات و اصطلاحات به‌کاررفته در اشعار مربوط به عشق مجازی و اشعار مربوط به عشق حقیقی مشترکند، اما در حد اشتراک لفظی؛ وقتی شما غزل‌ها را می‌خوانید درمی‌یابید که یک غزل عرفانی، شهودی است، اما غزل دیگر مادی و مجازی است. هر هنری اگر قدسی بود هرچند که از لحاظ تکنیک در مراتب قوی نباشد، روح را متأثر می‌کند، اما هنر نفسی حس و عاطفه را جذب و جلب می‌کند.

بعضی از فیلم‌هایی که اوایل انقلاب ساخته می‌شد، به لحاظ تکنیک بسیار ابتدایی بود؛ فیلمسازان نیز آماتور و مبتدی بودند و البته امروز بسیار چیره‌دست شده‌اند؛ اما با دیدن دو فیلم از هنرمندی که صفای سابق را از دست داده باشد، درمی‌یابید که از آن فیلم بی‌تکنیک و ضعیف تا چه حد متأثر می‌شوید، و از این فیلم هنری ممتاز و برجسته که بارها نیز در جشنواره‌ها جایزه گرفته است به چه اندازه! فیلم امروز او شما را شگفت‌زده می‌کند و جلب آن می‌شوید، اما ایمان ایجاد نمی‌کند و برنمی‌انگیزد، چون جان در کالبد ندارد! شما را جلب می‌کند، اما جذب نمی‌کند؛ درحالی‌که فیلم ساده و ابتدایی دیروزی او هنوز هم برای همه‌ی اقشار جاذبه‌ی خاصی دارد.

در مورد عاشورا و واقعه‌ کربلا شعرهای بسیاری سروده شده است؛ به چه علت مجموعه‌ی دوازده بند محتشم کاشانی در بین اشعار خود او و حتی اشعار همه‌ی شعرای آیینی درخشش ویژه‌ای دارد؟ این شعر روح خاصی دارد! از لحاظ صنایع شعری، اشعار قوی‌تر از دوازده بند محتشم بسیارند، اما هیچ‌یک از قوه‌ی تأثیرگذاری آن برخوردار نبوده‌اند. شعر «علی ای همای رحمت» مرحوم شهریار از شعرهای متوسط اوست، اما چه گوهری در متن آن نهفته است که بدین حد حُسن اقبال و قبول یافته، جز اینکه این قطعه، قطعه‌ای قدسی است و احتمالاً در حال و حالتی خاص خلق شده است!

پس هنر شهودی و قربی، هنری است که جوهر الهی و منشأ اشراقی دارد، درحالی‌که هنر شرعی صرفاً تطابقی صوری و ظاهری با شرع دارد و می‌تواند قربی نباشد، ولذا هرچند که به مقوله‌ای دینی پرداخته باشد، به باطن مخاطب راه نمی‌یابد، سبب جذب و جذبه‌ی او نمی‌گردد.

هنر شهوی و قارونی نیز هنری است که تنها از مطلع و منشأ شهوت، هوسس و دنیاخواهی برخاسته باشد. این هنر موجب التذاذ شهوانی است و فقط احساسات و غرایز را اشباع می‌کند.

برخی از انواع هنر می‌تواند به جهت انتساب صوری به دین و شئون دینی، مذهبی خوانده شود، اما حتی مشروع هم نباشد. می‌توان قرآن را هنرمندانه و غنایی تلاوت کرد، به‌نحوی که مشروع نباشد و می‌توان هنرمندانه تلاوت کرد، اما به‌صورتی‌که قدسی و قربی باشد و آن‌گاه که آوای تلاوت از پنجره به کوچه می‌تابد، رهگذران جذب و درجا متوقف گردند، مانند تلاوت امام سجّاد (ع).

اکنون پس از تعریف دین و هنر، و نیز تقسیم فی‌الجمله‌ی هنر، مسئله‌ی نسبت و مناسبات دین و هنر قابل طرح است.

نسبت و مناسبات دین و هنر
میان دین حقیقی (وحیانی) و هنر حقیقی (فطری ـ شهودی) مجموعه‌ای از نسبت‌ها و مناسبات برقرار است که در اینجا به برخی از آنها اشاره می‌کنیم:

۱. هنر راستین و دین راستین هر دو منشأ ماورایی و اشراقی دارند. هنر راستین آن است که با پل اشراق به کانون وحی وصل باشد. دین نیز از همان کانون نشأت گرفته است و از این همگونگی نتیجه می‌گیریم که هنر، اگر هنر راستین باشد، هرگز ممنوع و محرّم نیست که «ان الله جمیل یحب الجمال».

۲. دین و هنر، هر دو حقیقی هستند نه اعتباری. متأسفانه در سال‌های اخیر در ایران ترّهات و اباطیلی را به‌نام دین‌پژوهی و هنرپژوهی مطرح می‌کنند که موجب مخدوش‌و مشوش‌شدن اذهان اوساط جامعه شده است. حقیقت این است که نه دین نوعی فولکلوریک، اسطوره و احساس و تجربه‌ی شخصی و... است و نه هنر اعتباری و خیالی. چنان‌که گفته شد: دین به کانون وحی و آگاهی در هستی متصل است. هنر نیز عبارت از بازآفرینی و بازنمایاندن حقایق، کماهی است؛ پس موضوع و متعلق هنر نیز حقیقت است. بنابراین، هنر و زیبایی، اعتباری و کارکرد او فقط اشباع عاطفه‌نیست، و چون دین نیز عبارت است از «تفسیر هستی و مجموعه‌ای از تشریعیات و تحسینیات مبتنی بر تکوینیات»، بنابراین، گزاره‌های دینی واقع‌مند هستند و اعتباریات آن نیز واقع‌وش‌اند؛ چون بر اوامر و نواهی الهی تابع مصالح و مفاسد واقعیه است و پای در واقع دارد. پس حقیقت این دو مقوله، متأثر از برداشت ما نیست، بلکه آن دو، آن‌گونه که هستند، هستند.

۳. هنر راستین و دین حقیقی، هر دو از جنس نیازهای فطری و روحانی انسان و سازگار با فطرت انسانند. هنری که حس و طبیعت انسانی را اشباع می‌کند، هنر صناعی و دنیوی، و هنری که روح و فطرت را سیراب می‌کند هنر سماوی و قدسی است.

دین و هنر راستین نیازهای فطری و روحی انسان را ـ که نیازهایی حقیقی است ـ پاسخ می‌دهند، به همین دلیل هر دو همزاد و همزیست انسانند.

مخاطبان دین و هنر به اقتضای اینکه هر دو از جنس فطریات هستند، فطرت‌های نیالوده و دست‌نخورده است. دین و هنر هر دو به لسان فطرت سخن می‌گویند؛ هر آن‌کو فطرتش مسخ‌شده باشد جذب دین و هنر نمی‌شود. آن‌که دین را نمی‌فهمد و آن‌که هنر را نمی‌چشد باید عیب را در درون خویش جستجو کند و بداند که نقص در قابلیت قابل است!

اینکه دین و هنر، زمان، مکان، ملیت، نژاد و طبقه نمی‌شناسند، دلیل فطری‌بودن آن دو است. ماقبل و مابعد تاریخِ هیچ ملتی را نمی‌شناسیم که مطلقاً از دین و هنر جدا افتاده باشد، اگر قومی از دین و هنر حقیقی نیز فاصله گرفت به مصداق‌های دروغین آنها گرایش پیدا کرد!

آن‌چنان‌که به تعبیر مرحوم اقبال لاهوری، مارکسیسم یک دین دروغین است:

دین آن پیغمبر حق‌ناشناش
بر مساوات شکم دارد اساس

دین محرَّف، دین بشرساخته و دین دروغین است، هنر دنیوی، هنر شهوت و هنر کاذب است و انسان نیز گهگاه، به‌خطا، به‌جای اشباع فطرت به اشباع طبیعت رضا می‌دهد و دل‌خوش می‌کند!
در لسان دین، درباره‌ی انواع مقوله‌های هنری، دو گونه قضاوت وجود دارد: مثلاً در مورد شعر از سویی گفته می‌شود:

«مَنْ قَالَ فِینَا بَیتَ شِعْرٍ بَنَی اللَّهُ تَعَالَی لَهُ بَیتاً فِی الْجَنَّة»: هرکس در شأن ما (اهل‌بیت) یک بیت شعر بسراید، بیتی و خانه‌ای در بهشت می‌سازد؛

از سوی دیگر از پیامبر اعظم(ص) نقل شده است:

«لَأَنْ یمْتَلِئَ جَوْفُ أَحَدِکُمْ قَیحاً حَتَّی یرِیهُ أَی یفْسِدَهُ خَیرٌ لَهُ مِنْ أَنْ یمْتَلِئَ شِعْراً»: اگر درون یکی از شما انباشته از چرک شود و آن را به تباهی کشاند، بهتر از آن است که آکنده از شعر شود.

این تعبیر، نفرت‌انگیزترین تعبیر از شعر است! درخصوص هنر موسیقی، نقاشی، نمایش و مقوله‌های هنری دیگر نیز امر بدین‌منوال است. این دوگانگی در مواجهه و قضاوت، به همان دسته‌بندی جوهری هنر بازمی‌گردد. شعر می‌تواند فطری و قدسی باشد و دوشادوش وحی به کانون حیات و هستی گره بخورد و از آن الهام بگیرد، و شاعری به نبوت و حکمت سماوی قرابت پیدا کند، که «إِنَّ مِنَ الشِّعْرِ لَحِکَمة». اگر هنر قدسی بود از جنس فطرت است، جدای از دین نیست و هنری است که موجب قرب می‌شود و کار دین را می‌کند، اگر هنر قدسی نبود و دنیوی بود، دستمایه‌ی آن، هوس است؛ پس ابزار هوسبازان و مایه‌ی اشباع هوس و موجب گناه و معصیت خواهد بود.

بنابراین نخستین هنرِ هنرمندِ دین‌مدارِ متعهد، بازشناسی و تفکیک هنر فطری ـ سماوی از فنی ـ صناعی و هنر قدسی ـ قربی، از هنر نفسی ـ قارونی است.

وظیفه‌ی هنرمند حقیقی، کشف هنر حقیقی فطری و هنر قدسی است. وظیفه‌ی او کشف آن چیزی است که پس از انقلاب ـ به‌رغم نوسانات و فرازونشیب‌های زیاد ـ در عرصه‌های گوناگون هنری به‌دست آمد و سپس برخی از آنها از دست رفت! در عرصه‌ی سینما، جنبش و جریانی پدید آمد و پس از مدتی دچار فتور شد و افول کرد! چون برخی از افرادی که می‌توانستند به آن جریان تداوم بخشند، متأسفانه به هنر هوس پناه بردند! خوشبختانه در شعر، نقاشی، طرّاحی، طنزنگاره و طنزنویسی هنوز جریان‌های زلال ادامه دارد؛ گرچه به‌قدر توقع بالنده و رضایت‌بخش نیست.

در برخی از مقوله‌های هنری، خط خاصی کشف شد که همین کشف موجب حرکت بالنده‌ی آن شده است. اگرچه تعداد تندیس‌تراشان، پیکره‌نگاران، طرّاحان، شاعران، قصه‌پردازان و سینماگران قدسی و قربی کم‌اند، اما در هرحال، در این عرصه‌ها نشانه‌های امیدوارکننده و نویدبخشی به‌چشم می‌خورد و افق پیش‌رو روشن می‌نماید.

۴. دین و هنر با یکدیگر رابطه‌ی استخدام متقابل دارند. هریک از این دو به‌نحوی دیگری را استخدام می‌کنند. در طول تاریخ، دین، هنر را به‌مثابه محمل و ابزار نفوذ به استخدام درآورده است. بخش چشمگیری از نفوذ دین در قلب مردم، از استخدام هنر توسط دین نشأت می‌گیرد. دین با ابزار هنر، در دل‌ها جای می‌گیرد. نمونه‌ی بارز این ادعا، استخدام گسترده‌ی موسیقی در مسیحیت مغرب‌زمین و استخدام ادب و خط و معماری و نقش‌زنی، برای دین در مشرق‌زمین است.

گاهی که با فرهنگ مسجد و زبان رسمی دین نمی‌توان با بسیاری از مخاطبان سخن گفت باید با ادبیات پیش رفت. زیبایی‌های زبان فارسی ـ خصوصاً در ایران ـ همواره چونان ابزار برنده‌ای در خدمت آمال و اهداف دین بوده است؛ اگرچه شأن هنر، صرف ابزاربودن نیست. در ایران، از هزار سال پیش به این‌سو، دین در محمل هنر به قلوب مردم راه گشوده است و بدین‌سبب دین‌دار ایرانی، وامدار هنر است. روزگاری که دم از تشیع و علویت‌زدن بسیار دشوار می‌نمود و نوعی جانبازی تلقی می‌شد، شاعر با زبان هنر، نام علی و آل علی و ارزش‌های عِلوی عَلوی را مطرح می‌کرد و به شیعه‌بودن خود مباهات می‌نمود. البته استخدام هنر، اختصاص به اسلام و ایران ندارد، یهودیت و مسیحیت و دین‌واره‌ها نیز هنر را فراوان ـ وگاه بیش از ما ـ به خدمت گرفته‌اند.

هنر نیز دین را به استخدام خود درآورده است، ماندگارترین شاهکارهای هنری بشر در بستر امور و شئون دینی خلق شده. ماندگاری، شیوع و محبوبیت هنر طی قرون، مرهون مضامین دینی است. بسیاری از تابلوهای معروف دنیا به اعتبار دین و اخلاق ماندگار شده‌اند و در قلوب جای گرفته‌اند. پای هنر لائیک برای ماندگاری در همه‌ی عصرها می‌لنگد، چون الزاماً نمی‌تواند در همه‌ی عصرها و همه‌ی نسل‌ها با فطرت مردم ارتباط برقرار کند؛ بنابراین در خطر واپس‌خوردگی و فراموشی است؛ اما هنری که با مضمون و جوهر دین آمیخته است، دین را به استخدام خود درآورده، با فطرت انسان پیوند مضاعف برقرار کرده، با باورهای عمیقی که مردم با آن زندگی می‌کنند گره می‌خورد و ماندگار می‌شود. بزرگ‌ترین مجموعه‌ها و کارهای عظیم هنری، در خود، آمیزه‌ای از دین دارند. اگر دین نبود هنر شکوفا نمی‌شد و جاوید نمی‌ماند.

۵. نسبت دیگر دین و هنر این است که دین حکم‌ساز و تصحیح‌کننده‌ی خطای هنر است. دین به‌مثابه میزان و ضابط عمل می‌کند و هنر، موضوع حکم دین قرار می‌گیرد. دین حکم است، هنر متعلّق حکم، برخی از ادیان مانند اسلام، هم حکم الزامی و تکلیفی دارند، هم حکم ارزشی و تحسینی؛ اما برخی دیگر مانند مسیحیت و بعضی دین‌واره‌ها سعی می‌کنند با احکام اخلاقی و ارزشی به دین جهت بدهند که البته کفایت نمی‌کند.

۶. از نسبت‌های دیگری که بین دین و هنر وجود دارد، می‌توان به نقش دین در انگیزش آدمی در پیدایی و پویایی و کمال هنر اشاره کرد. با بررسی در تاریخ هنر، با انواعی از هنر مواجه می‌شویم که بین ما مسلمانان و دیگر ادیان توحیدی و یا مسلک‌های دین‌واره‌ی بشرساخته رایج است؛ این نوع هنر را باید هنر دینی یا هنر آیینی نامید، چون از رهگذر آداب دینی و آیین‌های مسلکی پدید آمده، قداست یافته و رواج و رونق و کمال پیدا کرده‌اند.

سماع که نوعی رقص توأم با اشعار و آوازهای خاص است و در استخدام معنویت قرار دارد ـ نمی‌گوییم در استخدام وحدانیت ـ از این دست است. انواعی همچون تعزیه، نوحه‌سرایی، تلاوت، روایت و امثال آن نیز از همین نوع‌اند.

۷. نکته‌ی دیگر در باب نسبت دین و هنر اینکه دین بی‌آنکه به غرض اوّلی درصدد آموزش هنر باشد، ظرائف و صنایع بسیاری را به‌طور استطرادی به انسان آموخته و سبب پیدایش یا کمال هنر گردیده‌است؛ متون دینی به‌ویژه قرآن، انواع هنر و صنایع، همچون شعر، قصه، نمایشنامه، نثر مسجع و دیگر قالب‌های ادبی را در حد اعلای آن اعمال کرده و از این رهگذر صنایع برین و کمال این هنرها را تعلیم داده که برای هنرمندان الهام‌بخش است.

قرآن ۵۲ قصه را بیان کرده که بسیاری از نکات و ظرایف تکنیکی قصه و نمایش در آنها ملحوظ شده است. بین این قصه‌ها، قصه‌ی یوسف که «احسن‌القصص» نامیده شده، جامع‌ترین آنها است. سوره‌ی یوسف، داستان آن حضرت را در بیست پرده با رعایت وجوه هنری یک روایت ـ و حتی در مواردی مطابق برخی یافته‌های نمایشنامه‌نویسی امروز ـ بازگو کرده است.

در مورد ابعاد و زوایای قرآن گفته‌اند که قرآن به بوستان می‌ماند؛ هرکس می‌تواند از زاویه‌ای به آن بنگرد و بهره‌ی خاص خود را کسب کند. عکاس می‌تواند از مناظر آن عکس بگیرد، عطرساز از عصاره‌ی گل‌های آن عطر بسازد، داروساز از برگ‌ها و گیاهان آن دارو بسازد، گیاه‌شناس مطالعه‌ی گیاه‌شناسانه بکند و... هرکس با هر دیدگاهی به اقیانوس قرآن وارد شود با دست‌های پرگهر بیرون خواهد آمد، بدون آنکه هدف از نزول قرآن به غرض اوّلی این بوده باشد.

قرآن مشحون از سخنان بکر و طرح‌های بدیع در عرصه‌ی هنر است. در قالب وصف بهشت، هرچند به اجمال، زیباترین الگوی معماری، شهرسازی و بوستان‌پردازی را ارائه می‌دهد، و دل‌انگیزترین نمونه‌های دکورسازی و نماآرایی و رنگ‌آمیزی را می‌آموزد، و بدین زبان، زیبایی‌ها و ظرائف شگفت و شگرفی را بیان می‌کند که به ذهن انسان خطور نمی‌توانست کرد.

همین قابلیت در احادیث هم به‌چشم می‌خورد. آن‌چنان‌که داستان معراج یک نمایشگاه عظیم عِلوی و شرقانی، آکنده از ظرایف و زیبایی است.

تذکار و اخطار
بی‌وجه نیست، در پایان، از باب تذکار و اخطار، و از جایگاه معارف دینی، به دو آفتی که سراغ هنرمندان می‌آید، اشاره شود. هنرمند به دو آفت مبتلاست:

یکی از این آفات، آفت تصنف است. هریک از مقوله‌های اجتماعی که دچار تصنف شد، رو به فتور و فنا می‌رود. اگر یک مجاهد، مجاهد فی سبیل‌الله بماند، غوغا می‌کند، همان‌گونه که در هشت سال دفاع مقدس و یا صدر اسلام محقق شد؛ اما وقتی جهاد به صنف و شغل بدل شد، نظامی‌گری اتفاق می‌افتد و روح مجاهدت می‌میرد. عالِِم دینی، عالمی روحانی است، نقش پیامبری دارد و کار معصومانه از او سر می‌زند. عالِم دینی اگر به صفت و صنف «روحانی» متصف و متصنف شد بی‌خاصیت می‌شود. اگر روشنفکری و آگاهی‌بخشی، دغدغه‌ی یک روشنفکر باشد، بیداد می‌کند و جامعه را متحول می‌سازد، اما اگر روشنفکری مشغولیت وی شد، به یک صنف بدل شده و آفت جامعه می‌شود، و این همان آفتی است که اکنون در جریان روشنفکری ایران بدان مبتلا هستیم. در هنر نیز داستان همین‌گونه است، تا وقتی‌که هنرمند به هنر می‌اندیشد و به آن همچون ظرفیتی می‌نگرد که وسیله‌ی انجام‌دادن رسالت اوست، می‌شکفد و می‌شکوفاند، اما اگر حرف و حرفه شد، آفت می‌شود.

آفت دوم، خوی‌ها و خصلت‌های‌ هنرمندی است که من از آن به «رذایل صنفی» تعبیر می‌کنم. خصلت‌های صنفی که تقوا و باور دینی هنرمند را تهدید می‌کند. در هنرمندان رذایلی چون خودستایی و خودبزرگ‌بینی و حسدورزیدن، مبالغه، شهرت‌طلبی، غیبت و افترا، استهزای دیگران، تحقیر رقیبان، تملق و... بسیار شایع است؛ رذایل صنفی وقتی سراغ هنرمند می‌رود که هنرمندی به صنف بدل شده باشد؛ ازاین‌رو هنرمندان مانند دیگر خواص، بیش از دیگر اقشار اجتماعی، به تزکیه محتاجند.

هم خود بکوشیم و هم به درگاه بی‌نیاز، نیاز بریم و دعا کنیم که از این دو آفت ایمان‌سوز معرفت‌براندازِ هنر بی‌هنرساز دور بمانیم.

(سه شنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۵) ۱۳:۵۷
https://news.masjed.ir/u/jcd
اظهار نظر
امتیاز را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید